ولادت
امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بنا به نقل كلينى و شيخ مفيد در يازدهم ذيقعده سال 148 هـ ق در مدينه منوره تولد يافت. پدرش موسى بن جعفر(عليه السلام) و مادرش نجمه خاتون بود. گويند نجمه را آغاز تكتم مى ناميدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شيخ مفيد و كلينى از هشام بن احمد نقل كرده اند كه گفت:
حضرت موسى بن جعفر به من فرمود: آيا خبر دارى كه كسى از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم نه. حضرت فرمود: چرا آمده است، بيا نزد او رويم. به اتفاق حضرت به محل برده فروشان رفتيم: مردى را ديدم كه بردگانى چند همراه داشت. به او گفتيم بردگانت را به ما نشان بده. او هفت كنيز آورد كه حضرت هيچ يك را نخواست و فرمود كنيز ديگرى بياور. برده فروش گفت جز يك كنيز بيمار كنيز ديگرى ندارم. حضرت فرمود: چه اشكال دارد كه آن را نيز به ما نشان دهى. برده فروش امتناع كرد و حضرت برگشت. روز بعد مرا فرستاده و فرمود همان كنيز بيمار را به هر قيمتى كه گفت خريدارى كن. من پيش او رفتم و مرد گفت كنيز را به كمتر از فلان مبلغ نمى فروشم. گفتم به همان قيمت او را خريدارم. مرد گفت از آن تو باشد و سپس پرسيد آن مردى كه ديروز همراه تو بود كه بود؟ گفتم مردى از بنى هاشم گفت از كدام خانواده بنى هاشم. گفتم بيش از اين اطلاع ندارم. مرد گفت من اين كنيز را از دورترين نقاط آفريقا خريده ام. زنى از اهل كتاب به من گفت اين دختر پيش تو چه مى كند؟ گفتم او را به كنيزى براى خود خريده ام. گفت سزاوار نيست كه اين كنيز نزد تو باشد، بلكه او بايد نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى پسرى آورد كه در مشرق و مغرب مانندش نباشد. هشام گويد: من او را پيش امام بردم، پس از چندى حضرت رضا(عليه السلام) از او متولد گرديد.
كنيه امام هشتم، ابوالحسن مى باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مى گويند. مشهورترين لقب او رضا و القاب و عناوين ديگرى نيز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گويد امام جواد مى فرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانيد براى اينكه او پسنديده خدا بود در آسمان و پسنديده رسول و ائمه اطهار بود در زمين و همه از او خوشنود بودند و او را براى امامت پسنديدند.
بزنطى در ادامه مى گويد: عرض كردم مگر همه پدران شما پسنديده خدا و رسول و امامان نبوده اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در ميان آنها به اين نام ملقب گردانيدند؟ فرمود: براى اينكه از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدين جهت او را بدين اسم مخصوص گردانيدند.
حضرت دوران كودكى و جوانى را در مدينه طيبه كه مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى كرد و مستقيماً تحت تعليم و تربيت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربيتى را كه حضرت كاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سايه پدر زيست و از خرمن فيضش خوشه ها چيد. در اين مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذيرش مقام امامت كه منصب الهى است به ظهور رسانيد و پدرش نيز در دوران حيات خود مكرر بدين مطلب اشاره كرد و از بين تمام فرزندان خويش او را به فرمان الهى براى جانشينى خود معرفى كرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنيه، در خصوص اين دوران از زندگانى امام رضا چنين مى نويسد:
امام هشتم 35 سال در حيات پدر بزرگوارش زندگانى كرد كه قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشيد بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مباركش مى گذشت. امام رضا اين ظلم ها را مى ديد و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به كسى اظهار دارد. روزگار رضا بسيار شبيه به روزگار پدران او بود كه يك سر آن به على بن ابيطالب و طرف ديگرش متصل به ائمه اطهار(عليهم السلام)بود.
امامت ثامن الحجج(ع)
امام به كسى گفته مى شود كه رياست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حكومت، بيان معارف و احكام دينى و رهبرى و ارشاد حيات معنوى مردم را به عهده مى گيرد. و در عقيده شيعه، چنين كسى بايد از جانب خدا تعيين و به مردم ابلاغ شود.
امام رضا(عليه السلام) خود در حديثى طولانى كه كلينى آن را در كافى نقل كرده صفات و ويژگى هايى رابراى امام بيان مى كند و اشاره مى كند كه منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نيز بايد از جانب خداوند تعيين و به وسيله پيامبر يا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنانكه امام اول، امير المؤمنين على(ع) مطابق آيه تبليغ در غدير خم به وسيله پيامبر اكرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نيز علاوه بر اينكه نبى گرامى برابر احاديث موجود در كتب فريقين با مشخصات كامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نيز امام بعد از خود را با نص صريح و قطعى معرفى مى كرده است.
امام كاظم نيز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا پس از خود تصريح فرموده بود، از جمله داوود رقى گويد: به موسى بن جعفر عرض كردم پدرم فداى تو باد، من به سن كهولت رسيده ام و مى ترسم پيش آمدى برايم روى دهد و ديگر شما را نبينم، لذا مى خواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهيد. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.
نصر بن قابوس مى گويد: به حضرت ابى ابراهيم، موسى بن جعفر(ع) عرض كردم كه من از پدرت (امام صادق) پرسيدم كه امام پس از شما كيست، شما را معرفى كرد و هنگامى كه آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراكنده شدند ولى من و يارانم به شما معتقد شديم، شما نيز امام پس از خود را به من معرفى فرمائيد. امام كاظم(ع) فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)
در عين حال با همه اين نصوصى كه به امامت حضرت رضا(ع) تصريح دارد، پاره اى از شيعيان و حتى نواب امام كاظم بعد از شهادت حضرت، از پذيرش امامت امام رضا(ع) استنكاف كردند و به اصطلاح در امام كاظم(ع) توقف كردند و به «واقفيه» مشهور شدند. اينان مى گفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلكه مانند عيسى بن مريم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مى گردد و بعد از وى هيچ امامى وجود نخواهد داشت. به همين جهت امامت امام رضا و جانشينى آن حضرت را نپذيرفتند و متأسفانه اكثر اينان كه چنين مى گفتند از بزرگان شيعه بودند. نويسنده معروف، هاشم معروف الحسينى در اين باره مى نويسد:
بيشتر منابع تأكيد دارند كه آنهايى كه در حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) توقف كردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامى ها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام كاظم بودند كه وفات آن حضرت را منكر شدند و مدعى شدند كه او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غيبتش از ميان قوم خود مانند غيبت موسى بن عمران است.
يكى ديگر از نويسندگان درباره علت توقف آنان چنين مى نويسد: امام موسى بن جعفر نمايندگانى داشت كه سهم امام و ماليات اسلامى شيعيان را به نيابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مى رساندند و يا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مى كردند. آنگاه كه امام كاظم(عليه السلام) در زندان هارون الرشيد به شهادت رسيد، نزد نمايندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جايى كه نزد زياد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار جمع شده بود و همين اموال موجبات لغزش و انحراف اين نمايندگان را بوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انكار كردند و اين دوستان فرصت طلب جريان انحرافى واقفيه را پى ريزى كردند.
يونس بن عبدالرحمن كه از شخصيت هاى بزرگ شيعى بود و در صحنه هاى علمى و مبارزاتى در مكتب اهل بيت عصمت، گامهاى بلنى را برداشته بود مى گويد:
چون اين حركت انحرافى را مشاهده كردم و براى من حقيقت امر مبنى بر انحراف واقفيه و اثبات امامت على بن موسى الرضا(عليه السلام) آشكار گرديد، به افشاگرى عليه اين باند دنيا پرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفيه بر حذر داشتم و به صراط مستقيم امامت كه در شخصيت با عظمت حضرت رضا(ع) تجلى يافته بود دعوت كردم. دو تن از رهبران جريان واقفيه، زياد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گيرى من اطلاع پيدا كردند طى پيامى به من اظهار داشتند كه اگر انگيزه ات از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار براى من ضمانت كردند، به شرط آنكه از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نكنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روايت كرده ايم كه فرمود:
اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه، فان لم يفعل سلب نور الايمان:
هرگاه بدعت ها آشكار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است كه علم ودانش (حقيقت) خود را آشكار سازد و در صورتى كه چنين نكند نور ايمان از وى گرفته مى شود.
من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى كنم. در نتيجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشكارا بناى دشمنى با من گذاشتند.
منصور بن يونس برزج يكى ديگر از كسانى بود كه دنيادوستى و حب مال او را از مسير حقيقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماينده امام كاظم(ع) اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسيد، اموال را به جانشين آن حضرت، امام رضا(عليه السلام) تحويل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارك امام را تصاحب كرد. خود همين منصور بن يونس مى گويد:
روزى خدمت امام كاظم(ع) رسيدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آيا مى دانى مى خواهم چه مطلب جديدى را براى تو بگويم؟
عرض كردم. نه آقا نمى دانم.
فرمود: فرزندم على را وصى و جانشين بعد از خود قرار داده ام. پس به نزد او برو و اين جانشينى را به او تبريك بگو و نيز به او برسان كه اين كار به دستور من است. منصور بن يونس بر طبق دستور امام كاظم(ع) نزد حضرت رضا(ع) رفت و وصايت و خلافت آن حضرت را به وى تبريك گفت و در واقع با او بيعت كرد. ولى همين منصور برزج از كسانى بود كه بعد از شهادت موسى بن جعفر(ع) به خاطر تصاحب اموال فراوانى كه نزد او جمع گرديده بود بيعت شكنى كرد و امامت امام رضا(عليه السلام) را منكر شد.
طبرسى نيز سبب توقف و انكار فوت امام كاظم(ع) را از سوى واقفيه چنين مى نويسد: سبب ظاهرى اين اشكال تراشى ها طمع در اموال و امانت هايى بود كه در زمان زندانى بودن امام كاظم(ع) پيش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. اين موضوع، آنان را به انكار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انكار جانشينى براى وى و انكار نص در اين رابطه واداشت.
خود حضرت رضا(ع) در خصوص ابن سراج كه يكى از همين جماعت واقفيه بود، مى فرمايد: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گرديد، اين بود كه به مال فراوانى از پدرم كه نزد او بود تجاوز كرده و در حيات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزيدن ابن سراج هيچ دليلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.
و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأويل شد كه به درستى نشناخته بود ودانشش را نداشت. با اين حال تأويل خود را به مردم القاء كرد و بر سر آن لجاجت كرد.
امام رضا(ع) چندين بار با اينان مناظره كرد، تعدادى از آنها از ايده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زياد قندى، ابن سراج و ديگران نسبت به آن اصرار ورزيدند و امام ايشان را لعنت كرد. كشى در رجال خود بعضى از اين مناظرات را نقل كرده است.
پذيرش امامت حضرت رضا(عليه السلام) از جانب احمد بن موسى(عليه السلام)
يكى از برادران بلند مقام حضرت رضا(عليه السلام)، احمد بن موسى (عليه السلام) است (معروف به شاه چراغ مرقد شريفش در شيراز مى باشد) اين شخصيت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتّى پس از شايع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام)در مدينه، جمعى در مدينه به عنوان پذيرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(عليه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا كه «احمد بن موسى» داراى كرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصوّر مى كردند، امام بعد از امام كاظم(عليه السلام) اوست، با او به عنوان امام بيعت كردند، او از مردم بيعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه اى در نهايت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «اى مردم! شما همه با من بيعت كرديد، ولى بدانيد من با برادرم «على بن موسى(عليه السلام)» بيعت كرده ام، او امام و جانشين پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هرچه او به ما امر مى كند، اطاعت كنيم.»
همه حاضران سخن احمد بن موسى(عليه السلام) را پذيرفتند، و دسته جمعى از مسجد بيرون آمده در حالى كه احمد بن موسى(عليه السلام) در پيشاپيش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا(عليه السلام) رفتند و با آن حضرت بيعت كردند، امام رضا(عليه السلام)براى احمد بن موسى(عليه السلام)، دعا كرد، و احمد بن موسى(عليه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان كه حضرت رضا(عليه السلام) به سوى خراسان حركت نمود.
احمد بن موسى(عليه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدينه به قصد زيارت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)، از طريق فارس به سوى خراسان حركت نمودند، هنگامى كه «قتلغ خان» استاندار و نماينده مأمون در شيراز از ورود او به سوى شيراز، مطلع شد (با توجه به اين كه سياست مأمون نسبت به امام رضا(عليه السلام) و امامزادگان، تغيير كرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شيراز در محلى به نام «خان زينان» سر راه احمد بن موسى(عليه السلام) را گرفتند، بين حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در اين ميان يكى از ياران قتلغ خان فرياد زد: «اگر شما قصد ديدار حضرت رضا(عليه السلام) را داريد او از دنيا رفت». وقتى كه ياران احمد بن موسى(عليه السلام) چنين شنيدند از اطراف او پراكنده شدند، دشمنان آنها را تعقيب كرده و در شيراز در همانجا كه اكنون محل مرقد شريف احمد بن موسى(عليه السلام) است، او و عده اى از همراهانش را به شهادت رساندند.
به اين ترتيب اين امامزاده وارسته و بزرگ با كمال خلوص مردم را به پذيرفتن امامت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)فراخواند، و خود و همراهانش در راه ديدار برادر، به شهادت رسيدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشيع و محبت اهل بيت(عليهم السلام) را در دلهاى ايرانيان آن عصر، و اعصار ديگر پاشيد.
امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از امامت
مدت امامت حضرت رضا(عليه السلام) حدود 20 سال طول كشيد، كه 17 سال آن در مدينه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسيدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع كرد، و به تدريس و تكميل حوزه علميه جدش امام صادق(عليه السلام) پرداخت و در اين راستا گامهاى بزرگ و استوارى برداشت.
موقعيت امام رضا(عليه السلام) در مدينه، همه علما و شخصيتهاى سياسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشيدى بر قلبها مى تابيد، و تاريكيها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.
آن حضرت براى رفع مشكلات اجتماعى، فرهنگى و سياسى مردم، در همه امور دخالت مى كرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بى تفاوت نزيست، به ويژه در دو بعد فرهنگى و سياسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگويى با مأمون در خراسان فرمود:
و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فيه، فى النعمة عندى شيئاً و لقد كنت بالمدينة و كتابى ينفذ فى المشرق و المغرب، و لقد كنت اركب حمارى، و امرّ سكك المدينه، و ما بها اعزّمنّى، و ما كان بها احد يسألنى حاجة يمكننى قضاؤها له الاّ قضيتها له:
«اينكه من در اينجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده ام از نظر من هيچگونه بر موقعيت من افزوده نشده است، من در مدينه در موقعيتى بودم كه نامه ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مى خواندند) بر مركب خود سوار مى شدم، و در راههاى مدينه عبور مى كردم، هيچ كس در آنجا عزيزتر از من نبود، و هركسى حاجتى داشت و آن را از من مى طلبيد، تا حدّ توان نيازهاى نيازمندان را تأمين مى كردم.»
موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون
پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام) كه در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(عليه السلام) شروع شد، و با توجه به اينكه هارون (پنجمين خليفه عباسى) در سال 193 از دنيا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا(عليه السلام) معاصر اين زمان بود.
موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون، مانند موضعگيرى پدر بزرگوارش امام كاظم(عليه السلام)بود، و از اين موضع، كوچكترين عقب نشينى نكرد، در همين عصر، امامت خود را آشكار نمود، و اين خود اعلان آشكار بر ضدّ حكومت هارون بود، امام رضا(عليه السلام) هرگز حكومت هارون را تأييد نكرد، و چنانكه قبلاً ذكر شد، هرگونه كمك به دولت عباسيان را، تحريم نمود و صريحاً فرمود «كمك به آنها و كارمند شدن در ادارات آنها، و كوشش براى تأمين نيازهاى آنها معادل كفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان كبيره اى است كه نتيجه اش عذاب آتش دوزخ است.» براى اينكه موضعگيرى حضرت رضا(عليه السلام) را در برابر هارون به روشنى دريابيم، نظر شما را به روايات زير جلب مى كنم:
1 - صفوان بن يحيى مى گويد: پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام)، حضرت رضا(عليه السلام) درباره امامت خود صريحاً سخن گفت، ما از آشكار شدن اين امر، بر جان حضرت ترسيديم (كه مبادا هارون به او آسيب برساند) شخصى به امام رضا(عليه السلام)عرض كرد: «شما امر بسيار مهمى را آشكار نموديد، و ما ترس آن داريم كه از ناحيه اين طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»
امام رضا(عليه السلام) فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش كند ولى بر من راهى ندارد».
2 - محمد بن سنان يكى از دوستان حضرت رضا(عليه السلام) مى گويد: «به آن حضرت عرض كردم، شما بعداز پدرتان، امامت خود را آشكار ساختيد با اينكه از شمشير هارون خون مى چكد؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا بر اين كار جرأت داد، آنجا كه فرمود: «اگر ابوجهل از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيستم.»
و انا اقول لكم ان اخذ هارون من راسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام:
«اگر هارون از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من امام نيستم.»
3 - در مورد ديگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا(عليه السلام) عرض كرد: «از اينكه امامت خود را آشكار نموده اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: «اگر بترسم، آنها را يارى كرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را تهديد كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به او فرمود: «اگر از ناحيه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»... من نيز به شما مى گويم: اگر از ناحيه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»
به اين ترتيب حضرت رضا(عليه السلام) با كنايه اى رساتر از تصريح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و اين مطلب را آشكار ساخت كه ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است كه در هر عصرى به شكلى آشكار مى گردد.
4 - اباصلت هروى مى گويد: روزى حضرت رضا(عليه السلام) (در مدينه) در خانه اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امير مومنان هارون شما را مى خواهد،هم اكنون دعوت او را اجابت كن.»
حضرت رضا(عليه السلام) برخاست و به من فرمود: «هارون در چنين وقتى مرا نطلبيده مگر اينكه آسيبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمى تواند به من آسيبى برساند، به خاطر كلماتى (دعاهايى) كه جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من تعليم نموده».(كه به وسيله آن خودم را از گزند او حفظ مى كنم).
اباصلب مى گويد: همراه حضرت رضا(عليه السلام) نزد هارون رفتيم، ولى هنگامى كه در روبروى هارون قرار گرفتيم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ايم صد هزار درهم در اختيارت بگذارند، مبلغ نياز اهل خانه و بستگانت را براى ما بنويس، اكنون اگر مى خواهى به سوى بستگانت بازگرد».
هنگامى كه امام رضا از نزد هارون به سوى خانه اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا(عليه السلام)نگاه مى كرد و گفت: «من تصميمى داشتم ولى خداوند اراده ديگرى داشت، و اراده خدا بهتر است».
گفتگوى امام رضا(عليه السلام) با جاثليق
جاثليق كه از علماى دين مسيح(عليه السلام) بود با متكلمين اسلامى به گفتگو و مناظره مى پرداخت و مى گفت: ما و شما همگى متفق بر نبوت عيسى(عليه السلام) مسيح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستيم ولى در نبوت پيغمبر اسلام بين ما و شما اختلاف است و همگى متفق هستيم كه از دنيا رفته است. پس چه دليلى داريد كه آن حضرت پيامبر بوده است؟ متكلمين اسلامى متحير ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا(عليه السلام) و مأمون عباسى حاضر گرديد و به حضرت عرض كرد، نظر شما درباره عيسى(عليه السلام) و كتاب او چيست؟ حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: من اقرار به نبوت و كتاب عيسايى دارم كه اقرار به نبوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نموده و امت خويش را بشارت داده است و به عيسايى كه اقرار به نبوت آن حضرت نكرده است كافر هستم.
سپس فرمود: اى نصرانى ما به عيسى(عليه السلام) كه ايمان به محمد(صلى الله عليه وآله) داشت ايمان داريم ولى يك نقص داشت كه نماز و روزه بسيار كم بجا مى آورد.
جاثليق گفت: به خدا قسم عيسى(عليه السلام) همواره صائم النهار و قائم الليل بود.
حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: براى چه كسى به جا مى آورد؟
جاثليق ساكت شد. (زيرا آنها معتقد به خدايى عيسى(عليه السلام) بودند و اگر عيسى(عليه السلام) خدا بود براى چه كسى عبادت مى كرد؟)
جاثليق به حضرت عرض كرد: كسى كه مرده را زنده كند و اكمه و ابرص (كور مادرزاد و پيس) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: يسع نيز همين كارها را مى كرد. بر روى آب راه مى رفت و اكمه و ابرص را شفا مى داد و حزقيل نيز 35 هزار نفر را پس از مرگ 60 ساله زنده نمود و قومى از بنى اسرائيل خارج از بلاد خويش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاك كرد، و خداوند به پيامبرى از پيامبرانش امر كرد كه بر استخوانهاى مرده آنها بعداز چندين سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگويد: به اذن خدا زنده شويد و آنها نيز زنده شدند. و قصه ابراهيم و پرندگان را در قرآن ذكر كرده است كه: فصر هن اليك و داستان موسى(عليه السلام) را كه واختار موسى ذكر نمود زيرا آنها مى گفتند: لن نومن لك حتى نرى الله جهرة پس سوخته شدند و بعداز آن موسى آنها را زنده نمود و قريش نيز از حضرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درخواست نمودند كه آنها را زنده كند. سپس فرمود: تورات و انجيل و قرآن و زبور اين مطلب را م
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
|
 |
|
ولادت
امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بنا به نقل كلينى و شيخ مفيد در يازدهم ذيقعده سال 148 هـ ق در مدينه منوره تولد يافت. پدرش موسى بن جعفر(عليه السلام) و مادرش نجمه خاتون بود. گويند نجمه را آغاز تكتم مى ناميدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شيخ مفيد و كلينى از هشام بن احمد نقل كرده اند كه گفت:
حضرت موسى بن جعفر به من فرمود: آيا خبر دارى كه كسى از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم نه. حضرت فرمود: چرا آمده است، بيا نزد او رويم. به اتفاق حضرت به محل برده فروشان رفتيم: مردى را ديدم كه بردگانى چند همراه داشت. به او گفتيم بردگانت را به ما نشان بده. او هفت كنيز آورد كه حضرت هيچ يك را نخواست و فرمود كنيز ديگرى بياور. برده فروش گفت جز يك كنيز بيمار كنيز ديگرى ندارم. حضرت فرمود: چه اشكال دارد كه آن را نيز به ما نشان دهى. برده فروش امتناع كرد و حضرت برگشت. روز بعد مرا فرستاده و فرمود همان كنيز بيمار را به هر قيمتى كه گفت خريدارى كن. من پيش او رفتم و مرد گفت كنيز را به كمتر از فلان مبلغ نمى فروشم. گفتم به همان قيمت او را خريدارم. مرد گفت از آن تو باشد و سپس پرسيد آن مردى كه ديروز همراه تو بود كه بود؟ گفتم مردى از بنى هاشم گفت از كدام خانواده بنى هاشم. گفتم بيش از اين اطلاع ندارم. مرد گفت من اين كنيز را از دورترين نقاط آفريقا خريده ام. زنى از اهل كتاب به من گفت اين دختر پيش تو چه مى كند؟ گفتم او را به كنيزى براى خود خريده ام. گفت سزاوار نيست كه اين كنيز نزد تو باشد، بلكه او بايد نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى پسرى آورد كه در مشرق و مغرب مانندش نباشد. هشام گويد: من او را پيش امام بردم، پس از چندى حضرت رضا(عليه السلام) از او متولد گرديد.
كنيه امام هشتم، ابوالحسن مى باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مى گويند. مشهورترين لقب او رضا و القاب و عناوين ديگرى نيز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گويد امام جواد مى فرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانيد براى اينكه او پسنديده خدا بود در آسمان و پسنديده رسول و ائمه اطهار بود در زمين و همه از او خوشنود بودند و او را براى امامت پسنديدند.
بزنطى در ادامه مى گويد: عرض كردم مگر همه پدران شما پسنديده خدا و رسول و امامان نبوده اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در ميان آنها به اين نام ملقب گردانيدند؟ فرمود: براى اينكه از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدين جهت او را بدين اسم مخصوص گردانيدند.
حضرت دوران كودكى و جوانى را در مدينه طيبه كه مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى كرد و مستقيماً تحت تعليم و تربيت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربيتى را كه حضرت كاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سايه پدر زيست و از خرمن فيضش خوشه ها چيد. در اين مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذيرش مقام امامت كه منصب الهى است به ظهور رسانيد و پدرش نيز در دوران حيات خود مكرر بدين مطلب اشاره كرد و از بين تمام فرزندان خويش او را به فرمان الهى براى جانشينى خود معرفى كرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنيه، در خصوص اين دوران از زندگانى امام رضا چنين مى نويسد:
امام هشتم 35 سال در حيات پدر بزرگوارش زندگانى كرد كه قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشيد بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مباركش مى گذشت. امام رضا اين ظلم ها را مى ديد و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به كسى اظهار دارد. روزگار رضا بسيار شبيه به روزگار پدران او بود كه يك سر آن به على بن ابيطالب و طرف ديگرش متصل به ائمه اطهار(عليهم السلام)بود.
امامت ثامن الحجج(ع)
امام به كسى گفته مى شود كه رياست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حكومت، بيان معارف و احكام دينى و رهبرى و ارشاد حيات معنوى مردم را به عهده مى گيرد. و در عقيده شيعه، چنين كسى بايد از جانب خدا تعيين و به مردم ابلاغ شود.
امام رضا(عليه السلام) خود در حديثى طولانى كه كلينى آن را در كافى نقل كرده صفات و ويژگى هايى رابراى امام بيان مى كند و اشاره مى كند كه منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نيز بايد از جانب خداوند تعيين و به وسيله پيامبر يا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنانكه امام اول، امير المؤمنين على(ع) مطابق آيه تبليغ در غدير خم به وسيله پيامبر اكرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نيز علاوه بر اينكه نبى گرامى برابر احاديث موجود در كتب فريقين با مشخصات كامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نيز امام بعد از خود را با نص صريح و قطعى معرفى مى كرده است.
امام كاظم نيز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا پس از خود تصريح فرموده بود، از جمله داوود رقى گويد: به موسى بن جعفر عرض كردم پدرم فداى تو باد، من به سن كهولت رسيده ام و مى ترسم پيش آمدى برايم روى دهد و ديگر شما را نبينم، لذا مى خواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهيد. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.
نصر بن قابوس مى گويد: به حضرت ابى ابراهيم، موسى بن جعفر(ع) عرض كردم كه من از پدرت (امام صادق) پرسيدم كه امام پس از شما كيست، شما را معرفى كرد و هنگامى كه آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراكنده شدند ولى من و يارانم به شما معتقد شديم، شما نيز امام پس از خود را به من معرفى فرمائيد. امام كاظم(ع) فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)
در عين حال با همه اين نصوصى كه به امامت حضرت رضا(ع) تصريح دارد، پاره اى از شيعيان و حتى نواب امام كاظم بعد از شهادت حضرت، از پذيرش امامت امام رضا(ع) استنكاف كردند و به اصطلاح در امام كاظم(ع) توقف كردند و به «واقفيه» مشهور شدند. اينان مى گفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلكه مانند عيسى بن مريم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مى گردد و بعد از وى هيچ امامى وجود نخواهد داشت. به همين جهت امامت امام رضا و جانشينى آن حضرت را نپذيرفتند و متأسفانه اكثر اينان كه چنين مى گفتند از بزرگان شيعه بودند. نويسنده معروف، هاشم معروف الحسينى در اين باره مى نويسد:
بيشتر منابع تأكيد دارند كه آنهايى كه در حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) توقف كردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامى ها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام كاظم بودند كه وفات آن حضرت را منكر شدند و مدعى شدند كه او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غيبتش از ميان قوم خود مانند غيبت موسى بن عمران است.
يكى ديگر از نويسندگان درباره علت توقف آنان چنين مى نويسد: امام موسى بن جعفر نمايندگانى داشت كه سهم امام و ماليات اسلامى شيعيان را به نيابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مى رساندند و يا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مى كردند. آنگاه كه امام كاظم(عليه السلام) در زندان هارون الرشيد به شهادت رسيد، نزد نمايندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جايى كه نزد زياد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار جمع شده بود و همين اموال موجبات لغزش و انحراف اين نمايندگان را بوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انكار كردند و اين دوستان فرصت طلب جريان انحرافى واقفيه را پى ريزى كردند.
يونس بن عبدالرحمن كه از شخصيت هاى بزرگ شيعى بود و در صحنه هاى علمى و مبارزاتى در مكتب اهل بيت عصمت، گامهاى بلنى را برداشته بود مى گويد:
چون اين حركت انحرافى را مشاهده كردم و براى من حقيقت امر مبنى بر انحراف واقفيه و اثبات امامت على بن موسى الرضا(عليه السلام) آشكار گرديد، به افشاگرى عليه اين باند دنيا پرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفيه بر حذر داشتم و به صراط مستقيم امامت كه در شخصيت با عظمت حضرت رضا(ع) تجلى يافته بود دعوت كردم. دو تن از رهبران جريان واقفيه، زياد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گيرى من اطلاع پيدا كردند طى پيامى به من اظهار داشتند كه اگر انگيزه ات از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار براى من ضمانت كردند، به شرط آنكه از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نكنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روايت كرده ايم كه فرمود:
اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه، فان لم يفعل سلب نور الايمان:
هرگاه بدعت ها آشكار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است كه علم ودانش (حقيقت) خود را آشكار سازد و در صورتى كه چنين نكند نور ايمان از وى گرفته مى شود.
من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى كنم. در نتيجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشكارا بناى دشمنى با من گذاشتند.
منصور بن يونس برزج يكى ديگر از كسانى بود كه دنيادوستى و حب مال او را از مسير حقيقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماينده امام كاظم(ع) اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسيد، اموال را به جانشين آن حضرت، امام رضا(عليه السلام) تحويل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارك امام را تصاحب كرد. خود همين منصور بن يونس مى گويد:
روزى خدمت امام كاظم(ع) رسيدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آيا مى دانى مى خواهم چه مطلب جديدى را براى تو بگويم؟
عرض كردم. نه آقا نمى دانم.
فرمود: فرزندم على را وصى و جانشين بعد از خود قرار داده ام. پس به نزد او برو و اين جانشينى را به او تبريك بگو و نيز به او برسان كه اين كار به دستور من است. منصور بن يونس بر طبق دستور امام كاظم(ع) نزد حضرت رضا(ع) رفت و وصايت و خلافت آن حضرت را به وى تبريك گفت و در واقع با او بيعت كرد. ولى همين منصور برزج از كسانى بود كه بعد از شهادت موسى بن جعفر(ع) به خاطر تصاحب اموال فراوانى كه نزد او جمع گرديده بود بيعت شكنى كرد و امامت امام رضا(عليه السلام) را منكر شد.
طبرسى نيز سبب توقف و انكار فوت امام كاظم(ع) را از سوى واقفيه چنين مى نويسد: سبب ظاهرى اين اشكال تراشى ها طمع در اموال و امانت هايى بود كه در زمان زندانى بودن امام كاظم(ع) پيش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. اين موضوع، آنان را به انكار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انكار جانشينى براى وى و انكار نص در اين رابطه واداشت.
خود حضرت رضا(ع) در خصوص ابن سراج كه يكى از همين جماعت واقفيه بود، مى فرمايد: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گرديد، اين بود كه به مال فراوانى از پدرم كه نزد او بود تجاوز كرده و در حيات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزيدن ابن سراج هيچ دليلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.
و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأويل شد كه به درستى نشناخته بود ودانشش را نداشت. با اين حال تأويل خود را به مردم القاء كرد و بر سر آن لجاجت كرد.
امام رضا(ع) چندين بار با اينان مناظره كرد، تعدادى از آنها از ايده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زياد قندى، ابن سراج و ديگران نسبت به آن اصرار ورزيدند و امام ايشان را لعنت كرد. كشى در رجال خود بعضى از اين مناظرات را نقل كرده است.
پذيرش امامت حضرت رضا(عليه السلام) از جانب احمد بن موسى(عليه السلام)
يكى از برادران بلند مقام حضرت رضا(عليه السلام)، احمد بن موسى (عليه السلام) است (معروف به شاه چراغ مرقد شريفش در شيراز مى باشد) اين شخصيت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتّى پس از شايع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام)در مدينه، جمعى در مدينه به عنوان پذيرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(عليه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا كه «احمد بن موسى» داراى كرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصوّر مى كردند، امام بعد از امام كاظم(عليه السلام) اوست، با او به عنوان امام بيعت كردند، او از مردم بيعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه اى در نهايت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «اى مردم! شما همه با من بيعت كرديد، ولى بدانيد من با برادرم «على بن موسى(عليه السلام)» بيعت كرده ام، او امام و جانشين پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هرچه او به ما امر مى كند، اطاعت كنيم.»
همه حاضران سخن احمد بن موسى(عليه السلام) را پذيرفتند، و دسته جمعى از مسجد بيرون آمده در حالى كه احمد بن موسى(عليه السلام) در پيشاپيش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا(عليه السلام) رفتند و با آن حضرت بيعت كردند، امام رضا(عليه السلام)براى احمد بن موسى(عليه السلام)، دعا كرد، و احمد بن موسى(عليه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان كه حضرت رضا(عليه السلام) به سوى خراسان حركت نمود.
احمد بن موسى(عليه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدينه به قصد زيارت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)، از طريق فارس به سوى خراسان حركت نمودند، هنگامى كه «قتلغ خان» استاندار و نماينده مأمون در شيراز از ورود او به سوى شيراز، مطلع شد (با توجه به اين كه سياست مأمون نسبت به امام رضا(عليه السلام) و امامزادگان، تغيير كرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شيراز در محلى به نام «خان زينان» سر راه احمد بن موسى(عليه السلام) را گرفتند، بين حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در اين ميان يكى از ياران قتلغ خان فرياد زد: «اگر شما قصد ديدار حضرت رضا(عليه السلام) را داريد او از دنيا رفت». وقتى كه ياران احمد بن موسى(عليه السلام) چنين شنيدند از اطراف او پراكنده شدند، دشمنان آنها را تعقيب كرده و در شيراز در همانجا كه اكنون محل مرقد شريف احمد بن موسى(عليه السلام) است، او و عده اى از همراهانش را به شهادت رساندند.
به اين ترتيب اين امامزاده وارسته و بزرگ با كمال خلوص مردم را به پذيرفتن امامت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)فراخواند، و خود و همراهانش در راه ديدار برادر، به شهادت رسيدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشيع و محبت اهل بيت(عليهم السلام) را در دلهاى ايرانيان آن عصر، و اعصار ديگر پاشيد.
امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از امامت
مدت امامت حضرت رضا(عليه السلام) حدود 20 سال طول كشيد، كه 17 سال آن در مدينه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.
امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسيدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع كرد، و به تدريس و تكميل حوزه علميه جدش امام صادق(عليه السلام) پرداخت و در اين راستا گامهاى بزرگ و استوارى برداشت.
موقعيت امام رضا(عليه السلام) در مدينه، همه علما و شخصيتهاى سياسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشيدى بر قلبها مى تابيد، و تاريكيها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.
آن حضرت براى رفع مشكلات اجتماعى، فرهنگى و سياسى مردم، در همه امور دخالت مى كرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بى تفاوت نزيست، به ويژه در دو بعد فرهنگى و سياسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگويى با مأمون در خراسان فرمود:
و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فيه، فى النعمة عندى شيئاً و لقد كنت بالمدينة و كتابى ينفذ فى المشرق و المغرب، و لقد كنت اركب حمارى، و امرّ سكك المدينه، و ما بها اعزّمنّى، و ما كان بها احد يسألنى حاجة يمكننى قضاؤها له الاّ قضيتها له:
«اينكه من در اينجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده ام از نظر من هيچگونه بر موقعيت من افزوده نشده است، من در مدينه در موقعيتى بودم كه نامه ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مى خواندند) بر مركب خود سوار مى شدم، و در راههاى مدينه عبور مى كردم، هيچ كس در آنجا عزيزتر از من نبود، و هركسى حاجتى داشت و آن را از من مى طلبيد، تا حدّ توان نيازهاى نيازمندان را تأمين مى كردم.»
موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون
پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام) كه در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(عليه السلام) شروع شد، و با توجه به اينكه هارون (پنجمين خليفه عباسى) در سال 193 از دنيا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا(عليه السلام) معاصر اين زمان بود.
موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون، مانند موضعگيرى پدر بزرگوارش امام كاظم(عليه السلام)بود، و از اين موضع، كوچكترين عقب نشينى نكرد، در همين عصر، امامت خود را آشكار نمود، و اين خود اعلان آشكار بر ضدّ حكومت هارون بود، امام رضا(عليه السلام) هرگز حكومت هارون را تأييد نكرد، و چنانكه قبلاً ذكر شد، هرگونه كمك به دولت عباسيان را، تحريم نمود و صريحاً فرمود «كمك به آنها و كارمند شدن در ادارات آنها، و كوشش براى تأمين نيازهاى آنها معادل كفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان كبيره اى است كه نتيجه اش عذاب آتش دوزخ است.» براى اينكه موضعگيرى حضرت رضا(عليه السلام) را در برابر هارون به روشنى دريابيم، نظر شما را به روايات زير جلب مى كنم:
1 - صفوان بن يحيى مى گويد: پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام)، حضرت رضا(عليه السلام) درباره امامت خود صريحاً سخن گفت، ما از آشكار شدن اين امر، بر جان حضرت ترسيديم (كه مبادا هارون به او آسيب برساند) شخصى به امام رضا(عليه السلام)عرض كرد: «شما امر بسيار مهمى را آشكار نموديد، و ما ترس آن داريم كه از ناحيه اين طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»
امام رضا(عليه السلام) فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش كند ولى بر من راهى ندارد».
2 - محمد بن سنان يكى از دوستان حضرت رضا(عليه السلام) مى گويد: «به آن حضرت عرض كردم، شما بعداز پدرتان، امامت خود را آشكار ساختيد با اينكه از شمشير هارون خون مى چكد؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا بر اين كار جرأت داد، آنجا كه فرمود: «اگر ابوجهل از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيستم.»
و انا اقول لكم ان اخذ هارون من راسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام:
«اگر هارون از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من امام نيستم.»
3 - در مورد ديگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا(عليه السلام) عرض كرد: «از اينكه امامت خود را آشكار نموده اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»
آن حضرت در پاسخ فرمود: «اگر بترسم، آنها را يارى كرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را تهديد كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به او فرمود: «اگر از ناحيه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»... من نيز به شما مى گويم: اگر از ناحيه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»
به اين ترتيب حضرت رضا(عليه السلام) با كنايه اى رساتر از تصريح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و اين مطلب را آشكار ساخت كه ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است كه در هر عصرى به شكلى آشكار مى گردد.
4 - اباصلت هروى مى گويد: روزى حضرت رضا(عليه السلام) (در مدينه) در خانه اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امير مومنان هارون شما را مى خواهد،هم اكنون دعوت او را اجابت كن.»
حضرت رضا(عليه السلام) برخاست و به من فرمود: «هارون در چنين وقتى مرا نطلبيده مگر اينكه آسيبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمى تواند به من آسيبى برساند، به خاطر كلماتى (دعاهايى) كه جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من تعليم نموده».(كه به وسيله آن خودم را از گزند او حفظ مى كنم).
اباصلب مى گويد: همراه حضرت رضا(عليه السلام) نزد هارون رفتيم، ولى هنگامى كه در روبروى هارون قرار گرفتيم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ايم صد هزار درهم در اختيارت بگذارند، مبلغ نياز اهل خانه و بستگانت را براى ما بنويس، اكنون اگر مى خواهى به سوى بستگانت بازگرد».
هنگامى كه امام رضا از نزد هارون به سوى خانه اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا(عليه السلام)نگاه مى كرد و گفت: «من تصميمى داشتم ولى خداوند اراده ديگرى داشت، و اراده خدا بهتر است».
گفتگوى امام رضا(عليه السلام) با جاثليق
جاثليق كه از علماى دين مسيح(عليه السلام) بود با متكلمين اسلامى به گفتگو و مناظره مى پرداخت و مى گفت: ما و شما همگى متفق بر نبوت عيسى(عليه السلام) مسيح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستيم ولى در نبوت پيغمبر اسلام بين ما و شما اختلاف است و همگى متفق هستيم كه از دنيا رفته است. پس چه دليلى داريد كه آن حضرت پيامبر بوده است؟ متكلمين اسلامى متحير ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا(عليه السلام) و مأمون عباسى حاضر گرديد و به حضرت عرض كرد، نظر شما درباره عيسى(عليه السلام) و كتاب او چيست؟ حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: من اقرار به نبوت و كتاب عيسايى دارم كه اقرار به نبوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نموده و امت خويش را بشارت داده است و به عيسايى كه اقرار به نبوت آن حضرت نكرده است كافر هستم.
سپس فرمود: اى نصرانى ما به عيسى(عليه السلام) كه ايمان به محمد(صلى الله عليه وآله) داشت ايمان داريم ولى يك نقص داشت كه نماز و روزه بسيار كم بجا مى آورد.
جاثليق گفت: به خدا قسم عيسى(عليه السلام) همواره صائم النهار و قائم الليل بود.
حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: براى چه كسى به جا مى آورد؟
جاثليق ساكت شد. (زيرا آنها معتقد به خدايى عيسى(عليه السلام) بودند و اگر عيسى(عليه السلام) خدا بود براى چه كسى عبادت مى كرد؟)
جاثليق به حضرت عرض كرد: كسى كه مرده را زنده كند و اكمه و ابرص (كور مادرزاد و پيس) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: يسع نيز همين كارها را مى كرد. بر روى آب راه مى رفت و اكمه و ابرص را شفا مى داد و حزقيل نيز 35 هزار نفر را پس از مرگ 60 ساله زنده نمود و قومى از بنى اسرائيل خارج از بلاد خويش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاك كرد، و خداوند به پيامبرى از پيامبرانش امر كرد كه بر استخوانهاى مرده آنها بعداز چندين سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگويد: به اذن خدا زنده شويد و آنها نيز زنده شدند. و قصه ابراهيم و پرندگان را در قرآن ذكر كرده است كه: فصر هن اليك و داستان موسى(عليه السلام) را كه واختار موسى ذكر نمود زيرا آنها مى گفتند: لن نومن لك حتى نرى الله جهرة پس سوخته شدند و بعداز آن موسى آنها را زنده نمود و قريش نيز از حضرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درخواست نمودند كه آنها را زنده كند. سپس فرمود: تورات و انجيل و قرآن و زبور اين مطلب را م
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
سفارشى از امام رضا(علیه السلام)
على بن شعیب، یکى از شاگردان با استعداد و لایق آن حضرت، می گوید: روزى به خدمت امام رضا(علیه السلام) رفتم، از من پرسید: یا على! چه کسى از نظر زندگى بهترین مردم است؟ عرض کردم: اى سرور و آقاى من! شما به این مطلب از من داناترید. بعد از آن فرمود: «یا على، مَنْ حَسَّنَ مَعاشَ غَیْرِهِ فى مَعاشِهِ.»; کسى که امور زندگى دیگران را از طریق امورِ زندگى خویش نیکو می گرداند. و سپس ادامه داد: می دانى چه کسى از نظر زندگى از همه مردم بدتر است؟ جواب دادم: شما داناترید. فرمود: کسى که دیگران از زندگى او بهره اى ندارند. از میان کلمات گهربار حضرت رضا(علیه السلام) چهل حدیث را برگزیدم، باشد که این سخنان سازنده براى حقیقت جویان، سرآغاز گرایشى عمیق به سوى تمام دستورها و رهنمودهاى آن حضرت باشد.
. ولایت و اطاعت
. مباهات خدا و فرشتگان
. محرمات الهی
. حبل المتین
. قرآن
. صلوات کفاره ی گناه
. وصف امام
. استعانت از امام
. خورشید هدایت
. محاسبه ی نفس
. ناپایداری دنیا
. گناهان کوچک و بزرگ
. آتش حسد
. حرص و حسد
. تندروی
. رنج ادب
. فرومایه کیست؟
. راه نگهداشتن نعمت ها
. کنترل چشم
. چهار اندرز اجتماعی
. قناعت
. مراقبت زبان
. خود رایی
. کلید فقر
. عیب پوشی
. روزی اندک
. طلب معاش
. رفتار مومن
. شناختن قدر خویشتن
. تدبیر در امور
. یاد مرگ
. اخلاق بد
. مشاجره
. رضایت از اعمال دیگران
. گنج دانش
. صله ی رحم
. علامت فهم
. بیم و امید
. ارزش اندیشه
. سکوت
--------------------------------------------------------------------------------

1ـ قال الرضا علیه السلام:
«مَنْ کَانَ مِنَّا وَ لَمْ یُطِعِ اللهَ فَلَیْسَ مِنَّا»
|
¯هر کس خودش را با ما بداند و خدا را اطاعت نکند از ما نیست¯
سفینة البحار 2/ ص 98
هر چند زبان الکنم گویا نیست
|
در طاقت این قطره ی دل دریا نیست
|
سلطان سریر ارتضا فرمودند :
|
هر کس که مطیع حق نشد از ما نیست
|

2ـ قال الرضا علیه السلام:
«مَنْ فَعَلَ مَا لَزِمَهُ مِنْ اَمْرِ الْمُؤْمِنِینَ بَاهَی اللهُ تَعَالَی بِهِ وَ مَلائِکَتُهُ »
|
¯هر کس وظایف خود را نسبت به مؤمنان انجام دهد خداوند و فرشتگان به او
مباهات می کنند¯
مستدرک الوسائل/ ج 2/ ص 413
در حق برادران مراعات خوش است
|
شب با غزل و اشک و مناجات خوش است
|
از سوی ملایک و خداوند کریم
|
بر بنده ی اینچنین، مباهات خوش است |

3ـ قال الرضا علیه السلام:
«اِعْلَمْ اَنَّهُ لاوَرَعَ اَنْفَعُ مِنْ تَجَنُّبِ مَحَارِمِ اللهِ وَ الْکَفِّ عَنْ اَذَی الْمُؤْمِنِ»
|
¯هیچ خویشتنداریی سودمندتر از دوری از حرام و پرهیز از آزار مؤمنان نیست¯
فقه الرضا علیه السلام / ص 356
از کار حرام نفس را باز بدار
|
بال و پر روح را به پرواز بدار
|
از ذهن بشوی مؤمن آزاری را
|
در جامعه خویش را سرافراز بدار
|

4ـ قال الرضا علیه السلام:
«فَقَالَ هُوَ(الْقُرْآنَ) حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى»
|
¯قرآن ریسمان محکم الهی ورشته استوار و مطمئن او در میان بندگان است¯
بحارالأنوار/ج 17/ص210
برخیز و غرور نفس، بر سنگ بزن
|
بر آیینه ی دل، آب بی رنگ بزن
|
خواهی که زتیرگی به خورشید رسی
|
بر رشته ی محکم خدا، چنگ بزن
|

5ـ قال الرضا علیه السلام:
«اَلْقُرْآنُ کَلامُ اللهِ لاتَتَجَاوَزُوهُ وَ لاتَطْلُبُوا الْهُدَی فِی غَیْرِهِ فَتَضِلُّوا»
|
¯قرآن، سخن خدا است از مرز آن مگذرید و هدایت و سعادت را در غیر آن نجویید
که گمراه خواهید شد¯
بحارالأنوار/ج2/ص30
هرگز زگناه خود سعادت مطلب
|
از ابر سترون، اشک رحمت مطلب
|
خواهی که به باغ رستگاری برسی
|
از غیر کتاب حق، هدایت مطلب
|

6-قال الرضا علیه السلام:
«مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَاِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»
|
¯هر کس نمی تواند کفاره ی گناهانش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار
صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد¯
عیون اخبارالرضا علیه السلام / ج1/ص294
گر معصیتی نموده، کردی گنهی
|
گر نیست تو را مال که کفاره دهی
|
بسیار درود بر محمد بفرست
|
تا عاقبت از عقوبت بد برهی
|

7-قال الرضا علیه السلام:
«اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْاَخُ الشَّقِیقُ»
|
¯امام مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است¯
مسند الامام الرضا علیه السلام / ج 1/ ص 69
آقا ! پدرم ! برادرم ! مولایم !
|
هر روز به شوق دیدنت می آییم
|
امروز تو را حلقه به گوشم که شود
|
لبریز صدای روشنت فردایم
|
8-قال الرضا علیه السلام:
«اِذَا نَزَلَتْ بِکُمْ شَدِیدَةٌ فَاسْتَعِینُوا بِنَا»
|
¯هر گاه برای شما پیش آمد سختی روی داد از ما کمک و یاری بجوئید¯
مستدرکالوسائل/ج5/ص229
آنگه که زمانه ناموافق گردد
|
سیمای فلک، آینه ی دق گردد
|
یاری ز امام مهربان می طلبد
|
آن کس که در این مقام لایق گردد
|
9ـ قال الرضا علیه السلام:
«اَلْإِمَامُ اَلدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ.»
|
¯امام راهنمای در مهلکه هاست و هر آنکه از او جدا شود هلاک گردد¯
الکافی/ج1/ص198
خورشید هدایت و حیات است امام
|
سرچشمه ی فیض و برکات است امام
|
نابود شود هر که از او دور افتد
|
در مهلکه ها دست نجات است امام
|
10ـ قال الرضا علیه السلام:
«مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ رَبِحَ وَ مَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ»
|
¯هر که از نفس خویش حساب کشد سود می برد و هر که غفلت ورزد زیان می بیند¯
بحار الانوار/ ج 75، ص 352
دل بسته به سود این مشاغل نشوید
|
پابند به این خرده مسایل نشوید
|
از حاصل نفس خود حسابی بکشید
|
از سود و زیان خویش غافل نشوید
|
11ـ قال الرضا علیه السلام:
«عَجِبْتُ لِمَنِ اخْتَبَرَ الدُّنْیَا وَ تَقَلُّبَهَا کَیْفَ یَطْمَئِنُّ اِلَیْهَا»
|
¯در شگفتم که چگونه کسی که دنیا را آزموده و تغییرات آن را به چشم خود دیده
باز دل به دنیا می بندد¯
بحار الانوار/ج 75/ص450
وه! دیده چقدر مرگ ماهی ها را
|
این جزر و مد و تلاطم دریا را
|
دل بسته دوباره هم بر این موجاموج
|
انگار که بسته دیده ی بینا را
|
12ـ قال الرضا علیه السلام:
«اَلصَّغَائِرُ مَنَ الذُّنُوبِ طُرُقٌ اِلَی الْکَبَائِرِ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللهَ فی الْقَلِیلِ لَمْ یَخَفْهُ
فِی الْکَثِیرِ»
|
¯گناهان کوچک،زمینه ی گناهان بزرگ است. هر که در گناه کوچک از خدا نترسد
در گناه بزرگ هم از خدا نخواهد ترسید¯
عیون اخبار الرضا علیه السلام /ج 2/ ص 180
هرگز عمل شوم، مبارک مشمار
|
یک جو گنه خویشتن اندک مشمار
|
سوی گنه کبیره ات تا نکشد
|
این معصیت صغیره، کوچک مشمار
|
13ـ قال الرضا علیه السلام:
«لَیْسَ لِبَخِیلٍ رَاحَةٌ وَ لا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ»
|
¯خسیس را آسایشی و حسود را لذتی نیست¯
تحف العقول/ ص450
بر مال کسان دوختن چشم بد است
|
رزق من و تو دست خدای احد است
|
از زندگی آسایش و لذت نبرد
|
هر کس به دلش شعله ی بخل و حسد است
|
14ـ قال الرضا علیه السلام:
«اِیَّاکُمْ وَ الْحِرْصَ وَ الْحَسَدَ فَاِنَّهُما اَهْلَکَا الْاُمَمَ السَّالِفَةَ»
|
¯از حرص و حسد بپرهیزید زیرا این دو امتهای گذشته را نابود کرده است¯
بحار الانوار/ 75/ 346
از یاد مبر زمزمه های دین را
|
مفهوم بلند قصه ای دیرین را
|
حرص و حسد، این دو اژدها سوزانده
|
امت های گذشته و پیشین را
|

15ـ قال الرضا علیه السلام:
«سُرْعَةُ الْمَشْیِ تَذْهَبُ بِبَهَاءِ الْمُؤْمِنِ»
|
¯ تند روی شکوه مؤمن را از بین می برد¯
خصال صدوق/ ص 9
از سیلی باد نقش شن می شکند
|
هر جا که گلی ست مطمئن می شکند
|
ای دوست شکوه و هیبتت بی تردید
|
از شیوه ی رفتنی خشن می شکند
|
16ـ قال الرضا علیه السلام:
«اَلْاَدَبُ کُلْفَةٌ فَمَنْ تَکَلَّفَ الْاَدَبَ قَدَرَ عَلَیْهِ»
|
¯ادب نتیجه تحمل سختی است، هر که سختی را تحمل کند به ادب دست یابد¯
اصول کافی 1/ ص 24
راهیست که سنگلاخ و رهزن دارد
|
افتادن و ماندن و شکستن دارد
|
سرمنزل این راه مقام ادب است
|
زین روست که ارزش رسیدن دارد
|
17ـ قال الرضا علیه السلام:
«السَّفِلَةُ مَنْ کَانَ لَهُ شَیْءٌ یُلْهِیهِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى»
|
¯فرومایه کسی است که چیزهایی دارد که باعث غفلت او از یاد خدا می شود¯
مستدرکالوسائل/ج 13/ص 269
در جامعه پست و خوار و منفور افتد
|
هر کس به تعلقات منفور افتد
|
سرگرم شود به آنچه دارد شب و روز
|
از یاد خدای مهربان دور افتد
|
18ـ قال الرضا علیه السلام:
«یَا اَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللهَ فِی نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ فَلاتُنْفِرُوهَا عَنْکُمْ بِمَعَاصِیهِ»
|
¯ای مردم تقوا را درباره ی نعمت های الهی را رعایت کنید و نعمت ها را
به گناه و معصیت از خود مرانید¯
عیون اخبار الرضا علیه السلام / ج2/ ص 169
ای آنکه به لب نشانده لبخندی را
|
بشنو ز امام مهربان پندی را
|
با معصیت و جرم و نمک نشناسی
|
از خویش مران لطف خداوندی را
|
19ـ قال الرضا علیه السلام:
«اَلْمُؤْمِنُ اِذَا غَضِبَ لَمْ یُخْرِجْهُ غَضَبُهُ مِنْ حَقٍّ»
|
¯مؤمن هر گاه خشمگین شود، خشمش او را از مسیر حق منحرف نمی سازد¯
بحار الانوار/ج75/ص352
|
|
سنگینی رنج، ناصبورش نکند
|
خاموش، غم زمانه نورش نکند
|
خشم و غضب و خروش هم ، مومن را
|
هرگز زمسیر راست، دورش نکند
|
20ـ قال الرضا علیه السلام:
« اصْحَبِ السُّلْطَانَ بِالْحَذَرِ وَ الصَّدِیقَ بِالتَّوَاضُعِ وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ
وَ الْعَامَّةَ بِالْبِشْرِ »
|
¯در برابر قدرتمندان محتاط، در برابر دوستان فروتن، در برابر دشمنان مراقب
و در برابر مردمان گشاده رو باش¯
بحارالأنوار/ج71/ ص167
در صحبت سلطان قدر، اهل حذر باش
|
با دوست صمیمانه تر از دیده ی تر باش
|
با دشمن خود ، تیز نشین ، فکر ضرر باش
|
با عامه بشکفته چو گل های سحر باش
|
21ـ قال الرضا علیه السلام:
«الْقَنَاعَةُ تَجْتَمِعُ إِلَى صِیَانَةِ النَّفْسِ وَ عِزِّ الْقَدْرِ »
|
¯ قناعت همنشین کرامت و سربلندی است ¯
بحارالأنوار/ج 75 /ص 349
از سایه ی هر کفر و گناهی بگریز
|
از معرض آتش تباهی بگریز
|
می خواهی اگر عزیز و ایمن باشی
|
از وسوسه ی زیاده خواهی بگریز
|
22ـ قال الرضا علیه السلام:
«اِحْفَظْ لِسَانَکَ تَعِزُّ»
|
¯زبان خود را نگهدار عزیز می شوی¯
اصول کافی/ ج 2/ ص 113
می خواهی اگر بلند گردد نامت
|
آیینه ی عزت بشود فرجامت
|
جز صحبت حق که روز و شب باید گقت
|
ای دوست نگهدار زبان در کامت
|
23ـ ق
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
راوى: سلیمان (یکى از اصحاب امام رضا(ع) حضرت رضا(ع) در بیرون شهر، باغى داشتند. گاهگاهى براى استراحت به باغ مىرفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکى هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته مىشد و صداهایى گنگ و نا مفهوم از گنجشک به گوش مىرسید. انگار با جیک جیک خود، چیزى مىگفت.
امام علیه السلام حرکت کردند و رو به من فرمودند: «ـ سلیمان!… این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمى به جوجههایش حمله کرده است. زودباش به آنها کمک کن!. ..
با شنیدن حرف امام ـ در حالى که تعجب کرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پلههاى لب ایوان برخورد کرد و چیزى نمانده بود که پرت شوم…
با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه مىگوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم… آیا این کافى نیست؟!»
میهمان دوستى امام(ع)
راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع) مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید».
امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»
ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بىپناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم».
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمندهام! کاش این قدر شما را به زحمت نمىانداختم».
امام در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را از دستش پاک مىکرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».
ابرهاى سیاه
راوى: حسین بن موسى از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!… فقط باورم نمىشد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدینه خارج شدیم.
در راه فکر کردم که چقدر خوب مىشد اگر مىتوانستم امام را آزمایش کنم.
در همین فکرها بودم که امام پرسیدند:
«حسین!… چیزى همراه دارى که از باران در امان بمانى؟!»
فکر کردم که امام با من شوخى مىکند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثرى از شوخى ندیدم . با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتى یک لکه ابر هم در آسمان نیست…»
هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطرهاى باران که روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .
سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما مىآمدند و جایى درست بالاى سر ما، درهم مىپیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.
شربت گوارا
راوى: ابو هاشم جعفرى به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مىکرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ «کمى آب بیاورید !»
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمىشد. اصلا نمىتوانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگىام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضاى آب کنم. این بار هم امام نگاهى به چهرهام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمى آرد و شکر و آب بیاورید.»
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شکر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمىدانم از شرم بود یا از خوشحالى که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم.
ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!… بنوش که تشنگىات را از بین مىبرد.
شما امام من هستید
راوی: یکى از دوستان ابن ابى کثیر بعد از شهادت امام موسى کاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شک و تردید شده بودند. همان سال براى زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکه رفتم.
یک روز، کنار کعبه، على بن موسى الرضا(ع) را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسى هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا (ع) اشارهاى کردند و گفتند: «به خداقسم! من کسى هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است».
خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبودهام و با صداى بلند چیزى گفتهام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتى لبهایم هم تکان نخوردهاند. با شرمندگى به امام رضا(ع) نگاه کردم وگفتم: «آقا… گناه کردم… ببخشید!… حالا شما را شناختم. شما امام من هستید» .
حرف «ابن ابىکثیر» که به این جا رسید نگاهش کردم… بغض راه گلویش را گرفته بود.
آخرین طواف
راوى: موفق (یکى از خادمان امام(ع)) حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفرى بود که همراه با امام رضا (ع) به زیارت خانه خدا مىرفتیم. خوب به یاد دارم…
حضرت جواد را روى شانهام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مىکردیم. در یکى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجر الاسود» بایستیم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج مىزد. به زحمت امام رضا(ع) را پیدا کردم و هرچه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.
ـ «پسرم! چرا با ما نمىآیى؟»
«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مىآیم»
«بگو پسرم!»
پدر! آیا مرا دوست دارید؟»
«البته پسرم»
«اگر سؤال دیگرى بپرسم، جواب مىدهید؟»
«حتما پسرم»
«پدر!… چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».
سکوت سنگینى بر لبهاى امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و… .
سؤالى که فراموش کرده بودیم
راوى: اسماعیل بن مهران من و «و احمد بزنطى» در ده صریا در مورد سن حضرت رضا(#) صحبت مىکردیم. از احمد خواستیم که وقتى به حضور امام رسیدیم، یادآورى کند که سن امام را از خودشان بپرسیم.
روزى توفیق دیدار امام، نصیبمان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به کلى فراموش کرده بودیم، اما به محض این که احمد را دید، پرسید:
«احمد!.. چند سال دارى؟»
ـسى و نه سال.
امام فرمود: «اما من چهل و چهار سال دارم».
به سوى شهر غربت
راوى: سجستانى روز عجیبى بود. فرستاده مأمون ـ خلیفه عباسى ـ آمده بود تا امام را از مدینه به سوى خراسان روانه کند. چهره و حرکات امام، همه و همه، نشانههاى جدایى بودند. وقتى خواست با تربت پیامبر(ص) وداع کند، چند بار تا کنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایى را نداشت.
طاقت نیاوردم. جلو رفتم و سلام کردم. به خاطر مسافرت و این که قرار بود امام به جاى مأمون در آینده خلیفه شود، به ایشان تبریک گفتم، اما با دیدن اشک امام، دلم گرفت. سکوت تلخى روى لبهایم نشست. امام فرمودند:
«خوب مرا نگاه کن!… حرکتم به سوى شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست… سجستانى! … بدن من در کنار قبر هارون ـ پدر مأمون ـ دفن خواهد شد».
گلیم کهنه اتاق
راوى: نعمان بن سعد کنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من کردند و فرمودند:
«نعمان!… سال ها بعد، یکى از فرزندان من در خراسان با زهر کشندهاى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر کس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید… به خاطر پسرم على».
حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست !… اما من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت کنم».
به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید مىکرد.
در یاد مایى
راوى عبد الله بن ابراهیم غفارى تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مىگذشت.
یکى از طلبکارهایم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا(ع) را ببینم. مىخواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتى صبر کنند.
زمانى که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمهاى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلا به چه منظورى به صریاء آمده بودم. مدتى که گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره کردند که گوشه سجادهاى را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشتهاى هم کنار پولها قرار داشت. یک روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نکردهایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیهاش هم خرجى خانوادهات است».
کوه و دیگ
راوى: اباصلت هروى همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «ده سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهى به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا کردیم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتیم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقدارى از خاک را گود کرده بود و چشمهاى ظاهرشده بود.
وارد «سناباد» شدیم. کوهى نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگهاى سنگى مىساختند. امام به تخته سنگى از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدایا!… غذاهایى را که مردم با دیگهاى این کوه مىپزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»
فکر مىکنم خدا به برکت دعاى امام، به کوه، نظر خاصى کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگهایى بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از کمى استراحت، امام به طرف محلى که «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتى جار زدند که امام مىخواهد قبر هارون را زیارت کند، اما امام با یک حرکت ساده نقشههاى مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطى در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند :
ـ این جا قبر من خواهد شد… شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد … و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد.
بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجدهاى طولانى، چیزهایى را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
نام: على.
کنیه: ابوالحسن (چون کنیه امام موسى کاظم (ع) نیز ابوالحسن است، به امام رضا(ع) ابوالحسن ثانى نیز گفته مىشود).
القاب: رضا، صابر، رضى، وفى، فاضل و صدیق.
از میان لقبهاى فوق، «رضا» شهرت بیشترى دارد. علت این که آن حضرت را «رضا» نامیدهاند، این است که پسندیده خدا در آسمان و مورد خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار (ع) در زمین بوده و دوستان و دشمنان به اتفاق از وى خشنود و راضى بودند.
منصب: معصوم دهم و امام هشتم شیعیان.
همچنین به مدت سه سال ولیعهد مأمون عباسى بود.
تاریخ تولد: یازدهم ذیقعده سال 148 هجرى.
برخى مورخان تاریخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى دیگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانستهاند.
محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).
نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن علىبن ابىطالب(ع).
نام مادر: نجمه. نامهاى دیگرى نیز براى او نقل شده است؛ مانند: تکتم، اروى، سکن، ام البنین، شقرا، خیزران، سمانه، صقر و طاهره.
این بانوى فاضله که با تربیت حمیده -مادر امام موسى کاظم(ع)- به کمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست یافته بود، بهترین زنان عصر خویش در تعقل، دیندارى و حیا بود.
مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام موسى کاظم (ع)، در رجب سال 183، تا سال 203 هجرى، به مدت بیست سال. آن حضرت در سن 35 سالگى به امامت رسید.
تاریخ و سبب شهادت: آخر ماه صفر سال 203 هجرى به وسیله زهرى که مأمون عباسى در خراسان به آنحضرت خورانید. حضرت رضا (ع) در هنگام شهادتش، 55 ساله بود. برخى سال شهادت آن حضرت رإ؛ حح سال 205 و برخى 201 هجرى دانستهاند.
محل دفن: مشهد مقدس (در استان خراسان، در کشور ایران).
همسران: 1. سبیکه یا خیزران، مادر امام محمد تقى (ع). 2. ام حبیبه (دختر مأمون). و چند ام ولد.
فرزندان: 1. امام محمد تقى (ع) که پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسید.
علماى شیعه ایشان را تنها فرزند امام رضا (ع) دانسته اند؛ اما در برخى منابع، فرزندان دیگرى نیز براى آن حضرت ذکر شده است که عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهیم. 5. حسن. 6. عایشه. 7. فاطمه.
اصحاب
1. دعبل بن على خزاعى.
2. حسن بن على وشّاء بجلى.
3. حسن بن على بن فضال.
4. حسن بن محبوب.
5. زکریا بن آدم اشعرى قمى.
6. صفوان بن یحیى بجلى.
7. محمد بن اسماعیل بن بزیع.
8. نصر بن قابوس.
9. ریّان بن صلت.
10. محمد بن سلیمان دیلمى.
11. على بن حکم انبارى.
12. عبداللّه بن مبارک نهاوندى.
13. حمّاد بن عثمان.
14. حسن بن سعید اهوازى.
15. محمد بن سنان.
گفتنى است که ،تعداد یاران و اصحاب آن حضرت، بیش از این است و در این جا تنها نام تعداد اندکى از آنان آورده شد.
زمامداران معاصر
1. منصور عباسى (158-136 ق.).
2. مهدى عباسى (169-158 ق.).
3. هادى عباسى (170-169 ق.).
4. هارون الرشید (193-170 ق.).
5. محمد امین (198-193 ق.).
6. مأمون عباسى (218-196 ق.).
پس از نبرد میان امین و مأمون، فرزندان هارون الرشید، براى به دست آوردن منصب خلافت و پیروزى نهایىِ مأمون بر امین، در سال 201 هجرى امام رضا (ع) به اجبار و اکراه مأمون به ولایتعهدى وى برگزیده شد. مأمون با این که در ظاهر براى امام رضا (ع) احترام ویژهاى قائل بود و ایشان را بر همگان، از جمله علویان و عباسیان، مقدم مىداشت، اما در ضمیر خود، به مقام علمى و اجتماعى آن حضرت حسد مىبرد و کینه ایشان را در دل داشت. سرانجام نیز با توطئهاى پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.
رویدادهاى مهم
1. زندانى و مسموم شدن امامکاظم(ع)، پدر امامرضا(ع)، بهدستور هارونالرشید.
2. جنگ خونین میان مأمون و امین، فرزندان هارون الرشید، و نذر مأمون مبنى بر واگذارىِ أمر خلافت به افضل آل ابىطالب (ع) در صورت پیروزى بر امین.
3. پیروزىِ مأمون بر امین و گسترش سیطره مأمون بر آفاق اسلامى و قصد ظاهرى او بر وفاى به نذر.
4. درخواست مأمون از امام رضا(ع) براى رفتن از مدینه به خراسان، درسال 200 هجرى.
5. حرکت امام رضا (ع) از مدینه و گذشتن از شهرهاى بصره، بغداد، قم و نیشابور و رسیدن به مرو (مقر حکومت مأمون).
6. استقبال بىنظیر مسلمانان شهرهاى بین راه (مانند قم و نیشابور) از امامرضا(ع) و ظهور کرامات و معجزات فراوان از آن حضرت.
7. استقبال مأمون از امام رضا (ع) و مراعات احترام آن حضرت و مقدم داشتن ایشان بر علویان و عباسیان.
8. وادار کردن امام رضا (ع)، توسط مأمون براى پذیرش ولایتعهدى.
9. پذیرفتن امام رضا (ع)، ولایتعهدىِ مأمون را مشروط بر عدم دخالت در امور کشوردارى، در سال 201 هجرى.
10. ضرب سکه بهنام امامرضا(ع) و خواندن خطبه بهنام آنحضرت، در منابر و محافل، و بزرگ آوازه نمودن مقام ایشان در شهرهاى مختلف اسلامى بهدستور مأمون.
11. تزویج ام حبیبه، دختر مأمون به امام رضا (ع) و نامزدىِ ام الفضل براى اماممحمد تقى (ع)، توسط مأمون عباسى.
12. دستور مأمون به مردم مبنى بر کنار گذاشتن بدعت عباسیان در پوشیدن لباس سیاه و تغییر آن به جامه سبز.
13. تشکیل جلسههاى مناظره امام رضا (ع) با رؤساى مذاهب وادیان (مسیحیت، یهودیت، صابئین، زرتشتى و...) درباره مسائل کلامى، به دستور مأمون.
14. انتقال مقر خلافت و تشکیلات حکومتىِ مأمون از مرو به بغداد به خواست امام رضا (ع).
15. خروج امام رضا (ع) به همراه مأمون، فضل بن سهل و تمامىِ دست اندر کاران حکومتى از مرو.
16. سوءقصد به فضل بن سهل و کشته شدن او در حمام سرخس، به توطئه مأمون، در سال 203 هجرى.
17. نصیحت امام رضا (ع) به مأمون در مراعات شؤونات دینى و مردمى.
18. حسد وکینه تدریجىِ مأمون به امام رضا (ع) و پنهان نگه داشتن آن.
19. مسمومیت و شهادت امام رضا (ع) به دستور پنهانىِ مأمون، در روز آخر صفر سال 203 هجرى.
20. سوگوارى و غمگین شدن ظاهرىِ مأمون در شهادت امام رضا (ع) و به خاکسپارى آن حضرت در کنار قبر هارون الرشید، در قریه سناباد، از دهستان نوقان (مشهد کنونى.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
یا رضا مولا علی موسی الرضا یا رضا یا بن علی و مصطفی
یا رضا من صید و اندر دام تو تا شود جانم به پای تو فدا
یا رضا سلطان سلطانان تویی قلب ما را شاد کردی زین شفا
یا رضا من امدم در پای تو تا کلام حکمتت زد به صدا
خاک پای زائر دارالشفا سرمه چشمم کنم چون توتیا
یا رضا ای ضامن اهو مدد میرود به قلب من یاد شما
از شمیم پرچم سلطان طوس میرسد بوی نسیم کربلا
یا رضا دارم به درگاه خدا مهر تو در سینه ام مشگل گشا
یا رضا گریه کنم به پای تو تو همان رحمتی چون مرتضی
یا رضا گنبد تو سقف بهشت زائرند تو عرش تو فرشته ها
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
(سلام دوستان عزیز و محترم)
شهادت معصومانه امام رضا(ع) هشتمین امام شیعیان رو به همه شما تسلیت میگم.
خیلی دوست دارم در این موقع در حرمش باشم و اشکامو بریزمو گریه کنم اخه خیلی دوستش دارم.دوست دارم در حرمش باشمو دعا کنم حرفامو بهش بزنم برای همه دعا کنم اما در عوضش از
تمامی دوستانی که در این لحظه خوب در حرم اقام رضا هستن خواهش میکم برا من و تمامی دوستان و همه ی مردم دعا کنن.
التماس دعا
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب: , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
نوشته شده در تاريخ جمعه 1 بهمن 1390برچسب: , (علیه السلام), , توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
مقدمه :
امام علي بن موسيالرضا عليهالسلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام ميباشند.
ايشان در سن 35 سالگي عهدهدار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي كه سختيها و رنج بسياري رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ايشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.
نام ،لقب و كنيه امام :
نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان "رضا" به معناي "خشنودي" ميباشد. امام محمدتقي عليهالسلام امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب را اينگونه نقل ميفرمايند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زيرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بودهاند و ايشان را براي امامت پسنديده اند و همينطور ( به خاطر خلق و خوي نيكوي امام ) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بودند".
يكي از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . اين لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان ميباشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خويش, بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد دليل کوچکي براين سخن است، که قسمتي از اين مناظرات در بخش " جنبه علمي امام " آمده است. اين توانايي و برتري امام, در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان ميباشد و با تأمل در سخنان امام در اين مناظرات, كاملاً اين مطلب روشن ميگردد كه اين علوم جز از يك منبع وابسته به الهام و وحي نميتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام :
پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام ) پيشواي هفتم شيعيان بودند كه در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسي به شهادت رسيدند و مادرگراميشان " نجمه " نام داشت.
امامت حضرت رضا (عليه السلام ) :
امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله وعليه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (عليه السلام ) بارها در حضور مردم ايشان را به عنوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند كه به نمونهاي از آنها اشاره مينمائيم.
يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام ) ميگويد:" ما شصت نفر بوديم كه موسي بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود :" آيا ميدانيد من كيستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستي". فرمود :" نام و لقب من را بگوئيد". گفتم :" شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد ". فرمود :" اين كه با من است كيست ؟" گفتم :" علي بن موسي بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من است و بعد از مرگ من وصي من مي باشد"". (4) در حديث مشهوری نيزکه جابر از قول نبى اكرم نقل ميكند امام رضا (عليه السلام ) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شدهاند. امام صادق (عليه السلام ) نيز مكرر به امام كاظم ميفرمودند كه "عالم آلمحمد از فرزندان تو است و او وصي بعد از تو ميباشد".
مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود كه ميتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسيم كرد :
1- ده سال اول امامت آن حضرت، كه همزمان بود با زمامداري هارون.
2- پنج سال بعد از آن كه مقارن با خلافت امين بود.
3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار كه مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود
مختصري از كلمات حكمتآميز امام :
امام فرمودند : "دوست هركس عقل اوست و دشمن هركس جهل و ناداني و حماقت است".
امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجي ميماند كه كليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند زيرا در اين امرچهار طايفه داراي اجر ميباشند :
1- سئوال كننده
2- آموزنده
3- شنونده
4- پاسخ دهنده "
امام فرمودند :" مهرورزي و دوستي با مردم نصف عقل است".
امام فرمودند :"چيزي نيست كه چشمانت آنرا بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزي است".
امام فرمودند :" نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبران است".
شهادت امام :
در نحوه به شهادت رسيدن امام نقل شده است كه مأمون به يكي از خدمتکاران خويش دستور داده بود تا ناخنهاي دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصي آلوده كند و در بين ناخنهايش زهر قرار دهد و اناري را با دستان زهرآلودش دانه كند و او دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون نيز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار كرد كه امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد تا جاييكه حضرت را تهديد به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا ( عليه السلام ) به شهادت رسيدند .
تدفين امام :
به قدرت و اراده الهي امام جواد ( عليه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان, بدن مطهر ايشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پيکر پاك ايشان با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست كه مزار اين امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است.
|
|