امام غریب
یا غریب الغربا
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
آن شب که قفل عشق به نامت کلید خورد قلبـــم درون سینـــه تکانــی شدیــد خورد انگـــار رفتــم آه! بـه خوابـــی عمیـــق تر دستـــــم رسید سمــت ضریحـت دقیـق تر آرام قـــد کشیــــدم و نیلــوفــرانــه تــــــر پیچـــک شدم به گنبـــد تــو عاشقــــانه تر رفتـــم سراغ کفتـــرسرخی که پر زد و... پشــت تمــام پنجــره هایـی که در زد و... بالــی گرفــت و سمــت افق را نشـانه کرد یعنــی طــواف گنبــــدتان را بهـــــانه کرد در لحظـــه های سرخ افــق رد پای توست در ذهــن آن کبوتر زیبــا صــدای توســت حالا به سمــــت مشهــــد تــو تا دلــم پریـد از آسمـــان عشق تــو امشــب ستـــاره چید هر دل که زنده شد نفسش بوی سیب داشت یعنــــی درون سینـــه امامــی غریب داشت مولاي من! تو را امام غريب مينامند، ميدانم بد ميزباني بودند و در مهماننوازي وفا نكردند. ائمه عليهمالسلام در مورد امور تربيتي، و فرهنگ عملي، و تهذيب نفوس، کوشش فراوان داشتند، و اهتمام آنان، تنها به بيان و نصيحت و ارشاد، منحصر نميشد، بلکه مراقبت دقيق بر اعمال، و مواظبت مستمر سلوک و رفتار، و ملاحظه و اصلاح نواقص و معايب اخلاقي را، بر هر کس لازم و ضروري ميشمردند. و ما در اين مورد، سه نمونه از روش
«براي کاري که داشتم خدمت امام رضا عليهالسلام بودم، خواستم به خانهام بازگردم. امام فرمود: با من بيا، و امشب را نزد من بمان... با آن حضرت روانه شدم، تا وارد خانه شد، هنگام غروب آفتاب بود، و غلامان در طويله خانه به کار گل و بستن اخيه (ميخ آخور) براي ستوران و غير از آن مشغول بودند، و با آنان مرد سياهي کار ميکرد، که از جمله غلامان حضرت نبود، امام عليهالسلام فرمود: اين مرد که با شماست، کيست؟ گفتند: به ما کمک ميکند، و مزدش را ميدهيم. امام عليهالسلام فرمود: اجرتش را معين کردهايد؟ گفتند: خير... هرچه به او بدهيم راضي است. امام عليهالسلام شديدا برآشفت، و تازيانه بر آنان فرودآورد. گفتم فدايت شوم، چرا خشمگين ميشويد؟ فرمود: من بارها آنها را نهي کردهام، از اين که کسي را پيش از آن که اجرتش را معين کنند به کار گيرند. و بدان! هر کارگري بدون اين که قبلا مزد او را تعيين کرده باشي، کاري براي تو انجام دهد. اگر سه برابر آنچه مزدش است، به او بپردازي باز گمان ميکند، که از اجرت او کاستهاي، و اگر پيش از انجام دادن کار، مزدش را معين کني، و پس از آن پرداخت کني، تو را به سبب وفاي به عهد ميستايد، و اگر اندکي زيادتر از مزدش به او بدهي، آن را بخششي از تو ميداند» در اين حديث امام عليهالسلام اشاره ميفرمايد، به نکته مهمي که مربوط به قانون کار است، تا به وسيله آن حق کارگر و کارفرما هر دو تأمين شود، و چنان که ميدانيم بسياري از درگيريها و مشاجرهها، ميان اين دو، مربوط است به ميزان دستمزد، اگر در ابتدا تعيين نشده باشد، ولي چنانچه پيش از شروع کار، هر دو درباره ميزان اجرت، توافق کنند، حقوق همديگر را تضمين، و از بروز هر گونه نزاع و جدال، جلوگيري کردهاند، و اگر کارفرما پس از پايان کار، چيزي هر چند کم، بر دستمزد و مقطوع بيفزايد، امتنان و سپاس کارگر را براي خود جلب کرده است. از بزنطي نقل شده که گفته است: امام رضا عليهالسلام مرکب خويش را برايم فرستاد، و چون به صريا آمدم، همه شب را در خدمت آن حضرت بودم، پس از آن که شام برايم آورده شد، امام عليهالسلام فرمود: برايم رختخواب اندازند، يک بالش طبري و يک تشک و لباس خواب قيصري، با يک عدد ملحفه مروي برايم آورده شد، و پس از آن که شام خوردم. امام فرمود: آيا ميخواهي بخوابي؟ گفتم: آري فدايت شوم، پس امام عليهالسلام شخصا ملحفه و لحاف را، به رويم انداختند، و فرمود: خداوند شبت را سلامت کند، و ما در آن وقت، روي پشتبام بوديم. هنگامي که امام عليهالسلام از نزد من پايين رفت، در دل خود گفتم، من از امام عليهالسلام کرامت و محبتي ديدم، که هرگز کسي آن را نديده است، ناگهان آوازي برآمد: اي احمد، و اين آواز براي من شناخته نبود، تا اين که غلام آن حضرت وارد شد. گفت: آقايم را اجابت کن، من فرود آمدم، و به نزد آن حضرت رفتم، امام عليهالسلام رو به سوي من کرد، و فرمود: دست خود را پيش آر، من دست خود را جلو بردم، حضرت آن را گرفت و فشرد. سپس فرمود: اميرالمؤمنين عليهالسلام که درود خدا بر او باد، به عيادت صعصعة بن صوحان رفت، و چون خواست، از نزد او برخيزد، فرمود: اي صعصعة بن صوحان... به اين که تو را عيادت کردم، بر ديگران مباهات مکن، و مواظب نفس خويش باش، و گمان کن که مرگت فرارسيده است، و آرزوها تو را به بازي نگيرند، تو را به خدا ميسپارم، و سلام فراوان بر تو دارم» امام عليهالسلام در اين بيان اشاره ميفرمايد، به ضرورت تربيت واقعي نفس، به طوري که تحت تأثير پديدههاي گذراي خارج قرار نگيرد، و فريفته اوهام پوچ، و پندارهاي باطل نشود، و بداند که توجه و عنايت ديگران به او، چيزي از واقعيت و حقيقت او را، دگرگون نميسازد، زيرا انگيزه توجه مردمان، گاهي برحسب مصلحت، و زماني ناشي از محبت، و يا چيزهاي ديگري است، که ابدا ارتباطي به واقعيت، و ارزش ذات او ندارد. همچنين امام عليهالسلام ما را وادار ميسازد، که بر تربيت نفس خويش حريص بوده، آن را تحت مراقبت داشته باشيم مبادا مفتون و شيفته چيزي شود، که وي را از توجه به سرنوشت واقعي خود، بازميدارد، و بر ماست که به اين حقيقت به ديده اهميت، بنگريم، و با دور داشتن نفس، از تأثيرات خارجي و گذرا آن را صيانت کنيم. مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا رسید.جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت اقا برایتان هدیه ای اورده ام که مانند ان را هیچ کس نیاورده.بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از ان بیرون اورد و گفت این هفت رشته مو از پیامبر اکرم است که از اجدادم به من رسیده است.حضرت رضا دست بردند وچهار رشته مواز هفت رشته جدا کردند و فرمودند فقط این چهار رشته از مو های پیامبر است. مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد وچیزی نگفت.امام که فهمید مرد ناراحت شده است ان سه رشته مو را روی اتش گرفت.هر سه رشته سوخت.اما به محض اینکه چهار رشته موی پیامبر روی اتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره ی مرد عرب را روشن کرد. شبی تنها میان این همه رویا تورا دیدم... تو را با قامتی زیبا میان دشتی از گلها کنارت بحر ابی رنگ و دستانت پر از گل بوته های نور پر از گلبرگ یاس و سوسن و مریم و من سر تا به پا حیرت دلم سنگین از این غم ها در این دنیا که ناگه...... اهویی رعنا در اغوش تو شد ارام صدایی از دل دریا چنین میخواند: به قربان پناه گرمت ای مولا تمام صورتم را اشک ها پر کرده بود اری چنین رو یا مرا واداشت که بنویسم: به قربان پناه گرم تو اقا! نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:", توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra
|
از حضرت رضا(ع) کمک مالی می خواست و بر آن اصرار میکرد.روزی به همراه امام از شهر خارج شد. هنگام نماز شد.امام در کنار صخره ای نزدیک قصری که در انجا بود نشست و فرمود: اذان بگو. پرسید: ایا منتظر بقیه نمی مانید؟ امام فرمود: " هرگز بدون دلیل، نماز اول وقت را به تعویض نینداز ". آن مرد اذان را گفت و با امام نماز خواند سپس گفت : ای پسر رسول الله! هنوز خواسته ام را برآورده نکرده اید و من به شدت نیازمندم. امام چوبی را به زمین کشید. سپس دست برد و از زیر خاک،یک شمش طلا بیرون کشید و فرمود : بگیر! خداوند در ان برای تو برکت قرار دهد. از آن بهره مند شو و آنچه را دیدی ،به کسی نگو. آن شمش برای آن مرد برکت اورد و او از ثروتمندان منطقه خود شد .
منبع:بحارالانوار ادامه مطلب... امام رضا می فرماید: از اخلاق پیامبران نظافت وپاکیزگی است. برادر بزرگتر به منزله پدر است. دوست هر کس عقل او دشمن هر کس جهل اوست. دوستی بامردم نیمی از عقل است. هر کس به رزق و روزی کم خدا راضی باشد خداوند از عمل کم او راضی باشد. خسیس را اسایشی وحسود رالذتی نیست. ازحرص وحسد بپرهیزیدزیرا این دوامتهای گذشته رانابودکرده است. تند رویی شکوه مومن را از بین می برد. ایمان 4رکن دارد: 1-توکل بر خدا. 2-رضا به قضای خدا. 3-تسلیم به امر خدا. 4-واگذاشتن کار به خدا.
نمیدانم چرا از او خوشم نمی اید همیشه یک حالت تنفر نسبت به او داشتم.سعی میکردم هیچ وقت با او روبرو نشوم.ریشه ی این کینه از ان روزی پیدا شد که اقاعلی بن موسی رضا برای امامت و هدایت مردم برگزیده شد. روزی در حالی که اقا از کنارم میگذشت ومن هم به خاطر حضور دوستانم جرات گفتگو با او را پیدا کرده بودم از ایشان خواستم تا با یکدیگر پیرامون مسایل اعتقادی بحث گفتگو کنیم.مدتی بحث بطول انجامید اما من قانع نشدم وقتی اقا از جلسه خارج شد از دوستم تمیم که دنبالم بیاید. تمیم گفت عبدالله کجا میروی. گفتم اقا را تعقیب میکنیم. مدتی دنبال ایشان رفتیم.او همچنان کوچه های شهر را پشت سر میگذاشت و هر کسی به او میرسید سلام میکرد و احترام مینمود تا سر انجام به حومه ی شهر رسید وصحرا نمایان شد.ما همچنان زیر افتاب بودیم و مراقب اقا.ناگهان نوزاد اهویی از لابلای درختچه های بیابان ظاهر شد.حیوان زیبایی بود.به این سو و ان سو میجهید و بسیار چست وچابک بود.بدنش زیر نور خورشید با رنگ طلایی اش میدرخشید و چشم هر بیننده ای را به خود خیره میکرد.با چشمان درشت خود وقتی به ما نگاه میکردصمیمیت و صفا از ان میبارید.با اشاره ی اقا حیوان به سوی او دوید انقدر جلو رفت تا کنار او قرار گرفت.اقا با دستان پر مهرش بر سر و روی اهو دست میکشید و حیوان را نوازش میکرد.انگاه اهو را به دست خدمتکارش سپرد. ما کمی نزدیکتر شدیم تا بتوانیم بهتر صحنه رامشاهده کنیم.وقتی اهودر دست خدمتکار قرار گرفت شروع به لرزیدن کرد بدنش مثل بید میلرزید و تلاش میکرد از دست خدمتکار بگریزد و به صحرا باز گردد.در این موقع اقا پیش رفت وما نفهمیدیم که چه گفت.اما اهو مثل موقعی که در کنار مادرش قرار میگیرد ارام شد.انگاه اقا برگشت و ما را غافلگیر کرد و گفت ای عبدالله هنوز هم تو ایمان نیاورده ای.گفتم سرورم اکنون به شما ایمان اوردم.تو واقعا همان سفیر خداوند برای هدایت مردم هستی.من از گذشته خود پشیمانم و دیگر کینه و نفرتی از شما به دل ندارم.امیدوارم مرا ببخشید.سپس اقا رو به اهو کرد و گفت ای اهو برو نزد مادرت. اشک از چشمان اهو جاری شد منظره ی رقت انگیزی بود.اقا مشغول پاک کردن اشک ها بود.او همچنان که با دستمالش انها را پاک میکرد به من گفت ایا میدانی که این اهو چرا میگرید.من و دوستم هر هر دو گفتیم خیر شما بگویید. اقا گفت این اهو میگوید وقتی من در صحرا مشغول چریدن بودم و شما به من اشاره کردید ارزویم این بود که شما مرا قربانی کنید و از گوشتم استفاده کنید و حالا که مرا رها کردید غمگین شدم.
از حرص و حسد بپرهیز که این دو انتهای گذشته را نابود کرده. کسی که زبان خود را نگه میدارد عزیز میشود. هر کس باید هدایت کننده ی زندگی خود باشد. حسادت ورزیدن دوست علامت عیب داشتن دوستی اوست. ستمکارترین فرد کسی است که ستم خود را عدل تصور کند.
همیشه از حرمت، بوی سیب می آید لقب :رضا.صابر.زکی.ولی.وفی.صدیق.رضی.شمس الشموس.الغربا.عالم الغربا. علی بن موسی امامهشتم شیعیان است . پیروان ایشان از وی باعنوان امامیاد می کنند. پدرایشان موسی بن جعفرهفتمین امام شیعیان ومادرش طبق روایات مختلف نام. کنیه ولقب ها ی ام البنین. نجمه. سکن وتکتم رادارد. زادگاه ایشان شهر مدینه بودودرتوس درگذشت. ادامه مطلب...
امام رضاع می فرمایند. تند روی شکوه مومن را از بین میبرد. قناعت همنشین کرامت سربلندی است.
|
قالب های نازترین جوک و اس ام اس زیباترین سایت ایرانی جدید ترین سایت عکس نازترین عکسهای ایرانی بهترین سرویس وبلاگ دهی وبلاگ دهی LoxBlog.Com
<-PollItems->
|