امام غریب
یا غریب الغربا
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

آن شب که قفل عشق به نامت کلید خورد

قلبـــم درون سینـــه تکانــی شدیــد خورد

انگـــار رفتــم آه! بـه خوابـــی عمیـــق تر

دستـــــم رسید سمــت ضریحـت دقیـق تر

آرام قـــد کشیــــدم و نیلــوفــرانــه تــــــر

پیچـــک شدم به گنبـــد تــو عاشقــــانه تر

رفتـــم سراغ کفتـــرسرخی که پر زد و...

پشــت تمــام پنجــره هایـی که در زد و...

بالــی گرفــت و سمــت افق را نشـانه کرد

یعنــی طــواف گنبــــدتان را بهـــــانه کرد

در لحظـــه های سرخ افــق رد پای توست

در ذهــن آن کبوتر زیبــا صــدای توســت

حالا به سمــــت مشهــــد تــو تا دلــم پریـد

از آسمـــان عشق تــو امشــب ستـــاره چید

هر دل که زنده شد نفسش بوی سیب داشت

یعنــــی درون سینـــه امامــی غریب داشت

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

مولاي من! تو را امام غريب مي‌نامند، مي‌دانم بد ميزباني بودند و در مهمان‌نوازي وفا نكردند.
مولاي من! بعد از گذشت روزگار، حال تو ميزبان ما هستي؛ تو ميزبان گريه‌ها و نيازها؛ غم‌ها و دلتنگي‌هاي ما هستي.
تو كه غريبي را احساس كرده‌اي! حال غريبه‌ها به آستان كرم تو چشم دوخته‌اند و به دستان پر مهرت توسل كرده‌اند.
مولاي من! مي‌خواهم از زائراني بگويم كه جاده به جاده و شهر به شهر گذشته‌اند تا نفسي مهمان شوند و از مي عشق تو بنوشند.
مولاي من! مي‌خواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگويم كه سجده‌گاه قدوم مهمانانت شده است؛ از كبوتران عاشقي كه گرداگرد حرم پاك تو مي‌چرخند و تو را طواف مي‌كنند؛ از نسيم بگويم كه بيرق گنبدت را بوسه‌اران مي‌كند و عطر دلرباي تو و اشك تمناي زائرانت را به اوج افلاك مي‌برد.
مولاي من! مي‌خواهم از آسمان بگويم كه هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانيه از تو جان مي‌گيرد و در پيشگاه شكوه تو جان مي‌دهد.
اي آفتاب مهرباني! مي‌خواهم از خورشيد بگويم كه هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ مي‌زند و از ضريح تو نور مي‌گيرد.
اي حجت خدا! خوش به حال جاده كه از قدوم زائرانت بغض تنهايي خود را مي‌شكند و خاك پايشان را به سينه زخم‌آلود خود مي‌زند كه عمري است از طواف تو جا مانده است.
خوش به حال رواق‌ها، درها و ديوارهايي كه از نفس مهمانانت پَِر مي‌گيرند و به ضريح پاك تو مي‌رسند.خوش به حال مناره‌ها وكاشي‌ها!
حال در آستانه سالروز طلوع جاودانه تو اي شمس‌الشموس، از راه دور به ميعادگاه عاشقي تو چشم دوخته‌ايم تا از جام كرامتت جرعه‌اي بنوشيم.
ما را بي‌نصيب مگردان!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

 ائمه عليهم‏السلام در مورد امور تربيتي، و فرهنگ عملي، و تهذيب نفوس، کوشش فراوان داشتند، و اهتمام آنان، تنها به بيان و نصيحت و ارشاد، منحصر نمي‏شد، بلکه مراقبت دقيق بر اعمال، و مواظبت مستمر سلوک و رفتار، و ملاحظه و اصلاح نواقص و معايب اخلاقي را، بر هر کس لازم و ضروري مي‏شمردند. و ما در اين مورد، سه نمونه از روش
تربيتي امام عليه‏السلام را، که هر کدام مربوط به جنبه‏اي از زندگاني انسان است، عرضه مي‏داريم:
«ياسر خادم گفته است: روزي غلامان ميوه‏اي مي‏خوردند، آنها ميوه را به تمامي نخورده باقي آن را، به دور انداختند، ابوالحسن الرضا عليه‏السلام به آنان فرمود: سبحان الله، اگر شما از آن بي‏نيازيد، هستند کساني که بدان نيازمندند، به آنان بخورانيد»
در اين بيان امام عليه‏السلام اشاره‏اي است، به عدم توجه به ناسپاسي در زندگي روزانه، چنان که امروز در زندگي ما هم به چشم مي‏خورد، هر کدام ما، هنگامي که از چيزي بي‏نيازي احساس مي‏کنيم، خواه خوردني باشد يا غير از آن، بدون اين که درصدد برآييم، به وسيله آن نياز ديگران را برطرف کنيم، به طرق مختلف، آن را از ميان مي‏بريم، و در اين کار هم احساس گناه نمي‏کنيم.

 


سليمان بن جعفر جعفري گفته است:
«براي کاري که داشتم خدمت امام رضا عليه‏السلام بودم، خواستم به خانه‏ام بازگردم.
امام فرمود: با من بيا، و امشب را نزد من بمان...
با آن حضرت روانه شدم، تا وارد خانه شد، هنگام غروب آفتاب بود، و غلامان در طويله خانه به کار گل و بستن اخيه (ميخ آخور) براي ستوران و غير از آن مشغول بودند، و با آنان مرد سياهي کار مي‏کرد، که از جمله غلامان حضرت نبود، امام عليه‏السلام فرمود: اين مرد که با شماست، کيست؟
گفتند: به ما کمک مي‏کند، و مزدش را مي‏دهيم.
امام عليه‏السلام فرمود: اجرتش را معين کرده‏ايد؟
گفتند: خير... هرچه به او بدهيم راضي است.
امام عليه‏السلام شديدا برآشفت، و تازيانه بر آنان فرودآورد.
گفتم فدايت شوم، چرا خشمگين مي‏شويد؟
فرمود: من بارها آنها را نهي کرده‏ام، از اين که کسي را پيش از آن که اجرتش را معين کنند به کار گيرند.
و بدان! هر کارگري بدون اين که قبلا مزد او را تعيين کرده باشي، کاري براي تو انجام
دهد. اگر سه برابر آنچه مزدش است، به او بپردازي باز گمان مي‏کند، که از اجرت او کاسته‏اي، و اگر پيش از انجام دادن کار، مزدش را معين کني، و پس از آن پرداخت کني، تو را به سبب وفاي به عهد مي‏ستايد، و اگر اندکي زيادتر از مزدش به او بدهي، آن را بخششي از تو مي‏داند»
در اين حديث امام عليه‏السلام اشاره مي‏فرمايد، به نکته مهمي که مربوط به قانون کار است، تا به وسيله آن حق کارگر و کارفرما هر دو تأمين شود، و چنان که مي‏دانيم بسياري از درگيريها و مشاجره‏ها، ميان اين دو، مربوط است به ميزان دستمزد، اگر در ابتدا تعيين نشده باشد، ولي چنانچه پيش از شروع کار، هر دو درباره ميزان اجرت، توافق کنند، حقوق همديگر را تضمين، و از بروز هر گونه نزاع و جدال، جلوگيري کرده‏اند، و اگر کارفرما پس از پايان کار، چيزي هر چند کم، بر دستمزد و مقطوع بيفزايد، امتنان و سپاس کارگر را براي خود جلب کرده است.
از بزنطي نقل شده که گفته است: امام رضا عليه‏السلام مرکب خويش را برايم فرستاد، و چون به صريا آمدم، همه شب را در خدمت آن حضرت بودم، پس از آن که شام برايم آورده شد، امام عليه‏السلام فرمود: برايم رختخواب اندازند، يک بالش طبري و يک تشک و لباس خواب قيصري، با يک عدد ملحفه مروي برايم آورده شد، و پس از آن که شام خوردم.
امام فرمود: آيا مي‏خواهي بخوابي؟
گفتم: آري فدايت شوم، پس امام عليه‏السلام شخصا ملحفه و لحاف را، به رويم انداختند، و فرمود: خداوند شبت را سلامت کند، و ما در آن وقت، روي پشت‏بام بوديم.
هنگامي که امام عليه‏السلام از نزد من پايين رفت، در دل خود گفتم، من از امام عليه‏السلام کرامت و محبتي ديدم، که هرگز کسي آن را نديده است، ناگهان آوازي برآمد: اي احمد، و اين آواز براي من شناخته نبود، تا اين که غلام آن حضرت وارد شد.
گفت: آقايم را اجابت کن، من فرود آمدم، و به نزد آن حضرت رفتم، امام عليه‏السلام رو به سوي من کرد، و فرمود: دست خود را پيش آر، من دست خود را جلو بردم، حضرت آن را گرفت و فشرد.
سپس فرمود: اميرالمؤمنين عليه‏السلام که درود خدا بر او باد، به عيادت صعصعة بن صوحان
رفت، و چون خواست، از نزد او برخيزد، فرمود: اي صعصعة بن صوحان... به اين که تو را عيادت کردم، بر ديگران مباهات مکن، و مواظب نفس خويش باش، و گمان کن که مرگت فرارسيده است، و آرزوها تو را به بازي نگيرند، تو را به خدا مي‏سپارم، و سلام فراوان بر تو دارم»
امام عليه‏السلام در اين بيان اشاره مي‏فرمايد، به ضرورت تربيت واقعي نفس، به طوري که تحت تأثير پديده‏هاي گذراي خارج قرار نگيرد، و فريفته اوهام پوچ، و پندارهاي باطل نشود، و بداند که توجه و عنايت ديگران به او، چيزي از واقعيت و حقيقت او را، دگرگون نمي‏سازد، زيرا انگيزه توجه مردمان، گاهي برحسب مصلحت، و زماني ناشي از محبت، و يا چيزهاي ديگري است، که ابدا ارتباطي به واقعيت، و ارزش ذات او ندارد.
همچنين امام عليه‏السلام ما را وادار مي‏سازد، که بر تربيت نفس خويش حريص بوده، آن را تحت مراقبت داشته باشيم مبادا مفتون و شيفته چيزي شود، که وي را از توجه به سرنوشت واقعي خود، بازمي‏دارد، و بر ماست که به اين حقيقت به ديده اهميت، بنگريم، و با دور داشتن نفس، از تأثيرات خارجي و گذرا آن را صيانت کنيم.
نوشته شده در تاريخ شنبه 24 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا رسید.جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت اقا برایتان هدیه ای اورده ام که مانند ان را هیچ کس نیاورده.بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از ان بیرون اورد و گفت این هفت رشته مو از پیامبر اکرم است که از اجدادم به من رسیده است.حضرت رضا دست بردند وچهار رشته مواز هفت رشته جدا کردند و فرمودند فقط این چهار رشته از مو های پیامبر است. مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد وچیزی نگفت.امام که فهمید مرد ناراحت شده است ان سه رشته مو را روی اتش گرفت.هر سه رشته سوخت.اما به محض اینکه چهار رشته موی پیامبر روی اتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره ی مرد عرب را روشن کرد.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

شبی تنها

میان این همه رویا

تورا دیدم...

تو را با قامتی زیبا

میان دشتی از گلها

                                           کنارت بحر ابی رنگ

                                         و دستانت پر از گل بوته های نور

                                         پر از گلبرگ یاس و سوسن و مریم

                                         و من سر تا به پا حیرت

                                          دلم سنگین از این غم ها

در این دنیا

که ناگه......

اهویی رعنا

در اغوش تو شد ارام

صدایی از دل دریا 

                                           چنین میخواند:

                                           به قربان پناه گرمت ای مولا

                                           تمام صورتم  را اشک ها پر کرده بود اری

                                          چنین رو یا مرا واداشت

                                           که بنویسم:

                                          به قربان پناه گرم تو اقا!          

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:", توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

از حضرت رضا(ع) کمک مالی می خواست و بر آن اصرار میکرد.روزی به همراه امام از شهر خارج شد.

هنگام نماز شد.امام در کنار صخره ای نزدیک قصری که در انجا بود نشست و فرمود: اذان بگو.

پرسید: ایا منتظر بقیه نمی مانید؟

امام فرمود: " هرگز بدون دلیل، نماز اول وقت را به تعویض نینداز ".

آن مرد اذان را گفت و با امام نماز خواند سپس گفت : ای پسر رسول الله! هنوز خواسته ام را برآورده نکرده اید و من به شدت نیازمندم.

امام چوبی را به زمین کشید. سپس دست برد و از زیر خاک،یک شمش طلا بیرون کشید و فرمود : بگیر! خداوند در ان برای تو برکت قرار دهد. از آن بهره مند شو و آنچه را دیدی ،به کسی نگو.

آن شمش برای آن مرد برکت اورد و او از ثروتمندان منطقه خود شد .

 

 

منبع:بحارالانوار

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

امام رضا می فرماید:

از اخلاق پیامبران نظافت وپاکیزگی است.

برادر بزرگتر به منزله پدر است.

دوست هر کس عقل او دشمن هر کس جهل اوست.

دوستی بامردم نیمی از عقل است.

هر کس به رزق و روزی کم خدا راضی باشد خداوند از عمل کم او راضی باشد.

خسیس را اسایشی وحسود رالذتی نیست.

ازحرص وحسد بپرهیزیدزیرا این دوامتهای گذشته رانابودکرده است.

تند رویی شکوه مومن را از بین می برد.

ایمان 4رکن دارد:

1-توکل بر خدا.

2-رضا به قضای خدا.

3-تسلیم به امر خدا.

4-واگذاشتن کار به خدا.

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

نمیدانم چرا از او خوشم نمی اید همیشه یک حالت تنفر نسبت به او داشتم.سعی میکردم هیچ وقت با او روبرو نشوم.ریشه ی این کینه از ان روزی پیدا شد که اقاعلی بن موسی رضا برای امامت و هدایت مردم برگزیده شد.

روزی در حالی که اقا از کنارم میگذشت ومن هم به خاطر حضور دوستانم جرات گفتگو با او را پیدا کرده بودم از ایشان خواستم تا با یکدیگر پیرامون مسایل اعتقادی بحث گفتگو کنیم.مدتی بحث بطول انجامید اما من قانع نشدم وقتی اقا از جلسه خارج شد از دوستم تمیم که دنبالم بیاید.

تمیم گفت عبدالله کجا میروی.

گفتم اقا را تعقیب میکنیم.

مدتی دنبال ایشان رفتیم.او همچنان کوچه های شهر را پشت سر میگذاشت و هر کسی به او میرسید سلام میکرد و احترام مینمود تا سر انجام به حومه ی شهر رسید وصحرا نمایان شد.ما همچنان زیر افتاب بودیم و مراقب اقا.ناگهان نوزاد اهویی از لابلای درختچه های بیابان ظاهر شد.حیوان زیبایی بود.به این سو و ان سو میجهید و بسیار چست وچابک بود.بدنش زیر نور خورشید با رنگ طلایی اش میدرخشید و چشم هر بیننده ای را به خود خیره میکرد.با چشمان درشت خود وقتی به ما نگاه میکردصمیمیت و صفا از ان میبارید.با اشاره ی اقا حیوان به سوی او دوید انقدر جلو رفت تا کنار او قرار گرفت.اقا با دستان پر مهرش بر سر و روی اهو دست میکشید و حیوان را نوازش میکرد.انگاه اهو را به دست خدمتکارش سپرد.

ما کمی نزدیکتر شدیم تا بتوانیم بهتر صحنه رامشاهده کنیم.وقتی اهودر دست خدمتکار قرار گرفت شروع به لرزیدن کرد بدنش مثل بید میلرزید و تلاش میکرد از دست خدمتکار بگریزد و به صحرا باز گردد.در این موقع اقا پیش رفت وما نفهمیدیم که چه گفت.اما اهو مثل موقعی که در کنار مادرش قرار میگیرد ارام شد.انگاه اقا برگشت و ما را غافلگیر کرد و گفت ای عبدالله هنوز هم تو ایمان نیاورده ای.گفتم سرورم اکنون به شما ایمان اوردم.تو واقعا همان سفیر خداوند برای هدایت مردم هستی.من از گذشته خود پشیمانم و دیگر کینه و نفرتی از شما به دل ندارم.امیدوارم مرا ببخشید.سپس اقا رو به اهو کرد و گفت ای اهو برو نزد مادرت.

اشک از چشمان اهو جاری شد منظره ی رقت انگیزی بود.اقا مشغول پاک کردن اشک ها بود.او همچنان که با دستمالش انها را پاک میکرد به من گفت ایا میدانی که این اهو چرا میگرید.من و دوستم هر هر دو گفتیم خیر شما بگویید.

اقا گفت این اهو میگوید وقتی من در صحرا مشغول چریدن بودم و شما به من اشاره کردید ارزویم این بود که شما مرا قربانی کنید و از گوشتم استفاده کنید و حالا که مرا رها کردید غمگین شدم.

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

از حرص و حسد بپرهیز که این دو انتهای گذشته را نابود کرده.

کسی که زبان خود را نگه میدارد عزیز میشود.

هر کس باید هدایت کننده ی زندگی خود باشد.

حسادت ورزیدن دوست علامت عیب داشتن دوستی اوست.

ستمکارترین فرد کسی است که ستم خود را عدل تصور کند.

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!

سلام! ضامن آهو، دل شکسته من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید

نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است
مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..

به پای در دلت، ای غریبه تنها
علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید

طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید


برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

لقب :رضا.صابر.زکی.ولی.وفی.صدیق.رضی.شمس الشموس.الغربا.عالم الغربا.

علی بن موسی امامهشتم شیعیان است . پیروان ایشان از وی باعنوان امامیاد می کنند.

پدرایشان موسی بن جعفرهفتمین امام شیعیان ومادرش طبق روایات مختلف نام. کنیه ولقب ها

ی ام البنین. نجمه. سکن وتکتم رادارد.

زادگاه ایشان شهر مدینه بودودرتوس درگذشت.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
نوشته شده در تاريخ جمعه 16 دی 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

 

امام رضاع می فرمایند.

تند روی شکوه مومن را از بین میبرد.

قناعت همنشین کرامت سربلندی است.