امام غریب
یا غریب الغربا
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 اسفند 1398برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

ای کبوتر که نشستی روی گنبد طلا

توکه پرواز میکنی تو حرم امام رضا

 

من کبوتر بقیع ام با تو خیلی فرق دارم

سرم رو بجای گنبد روی خاک ها میذارم

 

خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا

گنبد طلا کجا قبر های ویرونه کجا

 

اونجا هرکی میپره طائر افلاکی میشه

اینجا هرکی میپره بال و پرش خاکی میشه

 

اونجا خادما با زائر اقا مهربونن

اینجا زائرا رو از کنار قبرا میرونن

 

تو که هر شب میسوزه چلچراغا دور و برت

به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت

 

کی میگه که تو غریبی غریب عاشق نداره

روز و شب این همه عاشق رو خاکت سر میذاره

 

غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره

نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره

**************************

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:http://t2,gstatic,com/images?q=tbn:ANd9GcRDvCDfkLH_M9sjzOx_5X8_fbBLzc9qrMFXt7GJ0rj52SEuWagQScNCgPQ, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

ای ضامن اهو             ای دلبر خوشرو               مجنون تو هستم       

ای شاه خراسان         ای عقل ودل وجان            امشب شده ام من  

برخان تو مهمان          ای سوز وگدازم                 ای رازونیازم         

امشب پرازلطف           مهری به جوازم               ای حاصل کوثر

ازال پیمبر                  توفاتح عالم                     ای زاده ی حیدر

ای شاه ولایت            من گشته گدایم               لب می زنم امشب

بر جام ثنایت              گل حیدر                        عشق پیمبر       

غنچه ی کوثر              شافع محشر                   زتو مستم

بده به دستم              می الستم                      عاشقت هستم

گل زیبا                     ای همه غوغا                    دل شده شیدا

بهرتومولا                   توبی یارم                        تو بی نگارم

چاره ی کارم              دارو ندارم                         تویی امیدم

عشق تو دیدم            جز توندیدم                       توصفایی

مرد وفایی                              گره گشایی                                      من غلامت

مرغک بامت                شنای دردم                    گفتن نامت

تو نظر کن                   به دل گذر کن                  نخل دلم را

تو پرثمر کن

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

تصاویر حرم رضوی در آستانه شهادت امام رضا (ع)

 

 

This image has been resized. Click this bar to view the full image. The original image is sized 555x364px and weights 49KB.
تصاویر حرم رضوی در آستانه شهادت امام رضا (ع)

تصاویر حرم رضوی در آستانه شهادت امام رضا (ع)

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |
ماجرای دختر فلج و نابینا که پشت پنجره فولاد امام رضا(ع) شفا پیدا کرد
_ حرم امام علی بن موسی الرضا(ع) پهنه پرتو فشانی انوار الهی و به فرمایش رسول خدا(ص) «قسمتی از بهشت»، یا دارالشفای دردمندان و خانه امید غم رسیدگان و محل نزول ملائک است. در هر لحظه از شب و روز که به زیارت حرمش بشتابی صحن و سرای ملکوتی‌اش را آکنده از شیفتگان و دلباختگانی می‌یابی که سرشک شوق از دیده می‌بارند و آرامش حضور در این بارگاه را بر جان خویش می‌افشانند چنان که گروهی برای رسیدن به مراد خویش انگشتانشان را حلقه ضریح کرده، عطش چشمانشان را با نگریستن به گلدسته‌ها فرو می‌نشانند و تپش دل‌های بی‌قرارشان را با نظاره به گنبد طلا آرامش می‌بخشند.
به گزارش برنا، شکوه حرم رضوی از هر منظری که بنگری چشم‌نواز است و جذبه‌اش تکرار را بر نمی‌تابد و هر دردمندی، سالخورده یا میانسال یا خردسال، روی سوی تنها آرامشگاهی دارد که در آن امید خالصانه هیچ مخلصی رنگ نمی‌بازد.پیرامون ضریح مطهرش هماره آکنده از ولایت پیشگانی است که هرگز دل به غیر بارگاه ولایت نسپرده‌اند و امیدی جز از این بارگاه نمی‌برند و این احساس آسمانی خود را با فریاد کردن صلوات‌های پیاپی به آگاهی می‌رسانند.
اشک دیدگان هر یک از آن‌ها فریاد رسایی است گویای دردهاشان که تنها سرورشان عرض حال آنان را از سرشک دیده‌هاشان می‌خواند و بی‌هیچ گفتگویی خواسته ایشان بر می‌آورد.آنچه در ادامه می‌خوانید ماجرای مرضیه عظیمی، 15 ساله، ساکن مشهد است که پیش از این دارای بیماری اعصاب و تشنج، فلج پاها و نابینایی بوده و در تاریخ 13/3/72، پشت پنجره فولاد حرم قدس رضوی شفا پیدا کرده و پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی آن واقعه را به ثبت رسانیده است.
دکتر عینک ذره‌بینی‌اش را از روی چشمهایش برداشت، از پشت میز بزرگش بلند شد و به طرف صندلی چرخ‌دار مرضیه آمد. مقابل او ایستاد و در حالی که با تعجب به هیکل بزرگ او که به بی‌حرکت میان صندلی افتاده بود نگاه می‌کرد، گفت: چند سال دارد؟ صغری خانم با گوشه چادرش اشکهایش را پاک کرد: پانزده سال آقای دکتر! دکتر سرش را به طرف او برگرداند: فقط پانزده سال؟ و بدون اینکه منتظر جواب بماند، دوباره نگاهش را به طرف مرضیه چرخاند.
پاهای ورم کرده و بزرگی که به صورت ناخوشایندی آویزان شده بودند، تنه بزرگی که بر روی صندلی به یک طرف خم شده بود و صورت گوشت آلودی که بیشتر به یک توپ پر باد شباهت داشت. پرسید: باید دویست و پنجاه کیلویی وزنش باشد، اینطور نیست؟ صغری خانم کمی جلو آمد: سیصد کیلو آقای دکتر! ـ شما مادرش هستید؟ ـ بله! ـ گفتید تمام پزشکان جوابش کرده‌اند؟ ـ بله آقای دکتر! لطفاً پرونده پزشکی‌اش را به من بدهید.
صغرا خانم پرونده قطور مرضیه را به دست دکتر داد و به گوشه اتاق رفت، گوشه چادرش را به دندان گرفت و شروع کرد به جویدن آن. دکتر پشت میزش نشست، عینکش را دوباره بر چشم گذاشت و به مطالعه پرونده مشغول شد، بعد سرش را بلند کرد و پرسید: سکته مغزی هم داشته؟ ـ بله آقا، سکته مغزی، بعد هم تشنج. نمی‌تواند دستهایش را کنترل کند، کتری را که به دست می‌گیرد، هر لحظه ممکن است آب جوش را روی پاهایش بریزد.
ـ اما وزنش چطور؟ این همه اضافه وزن چطور پیدا شد؟ ـ وقتی بیماری اعصاب گرفت، گفتیم که دیگر کار خانه نکند، البته قبل از بیماری خیلی کار می‌کرد، کارهای سنگین و طاقت‌فرسا، البته من مقصر نبودم، رسیدگی به شش بچه کوچک کار آسانی نبود، همین موقع بود که تعادل روحی او به هم خورد، بیمار که شد دیگر کار نکرد، کارش این بود که گوشه‌ای می‌نشست و با کسی حرف نمی‌زد، ما اصلاً متوجه اضافه وزن او نبودیم و عاقبت هم این وزن زیاد پاهایش را از کار انداخت.
مادر مرضیه ساکت شد، اشکهایش را پاک کرد و دوباره به جویدن گوشه چادرش مشغول شد. دکتر آه سردی کشید، از پشت میز کارش بلند شد، به طرف مرضیه آمد، دستش را به طرف چشم راست او برد و پلکش را بالا زد، دستش را پایین آورد و این بار چشم چپ را معاینه کرد. سپس پرسید: اما درباره چشمهایش چه می‌گویید، آیا قبل از اینکه به بیماری چاقی مبتلا شود، چشمهایش عیبی داشته‌اند؟ ـ نه آقای دکتر چشمهایش خوب خوب بود، اما نمی‌دانم چطور خیلی زود چشمهایش را هم از دست داد، حالا هم که یک تکه گوشت شده، نه راه می‌رود نه جایی را می‌بیند.
هر چه دوا و درمان کردیم فایده نداشته، حالا فقط امید من به شماست. دکتر با ناراحتی به طرف پنجره اتاق رفت، آن را باز کرد و به خورشید که همه جا را روشن کرده بود، نگاهی انداخت و وقتی به این مسأله فکر کرد که چشمهای مرضیه از این دریای نور نصیبی ندارند.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 

 

 

ولادت

امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بنا به نقل كلينى و شيخ مفيد در يازدهم ذيقعده سال 148 هـ ق در مدينه منوره تولد يافت. پدرش موسى بن جعفر(عليه السلام) و مادرش نجمه خاتون بود. گويند نجمه را آغاز تكتم مى ناميدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شيخ مفيد و كلينى از هشام بن احمد نقل كرده اند كه گفت:

حضرت موسى بن جعفر به من فرمود: آيا خبر دارى كه كسى از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم نه. حضرت فرمود: چرا آمده است، بيا نزد او رويم. به اتفاق حضرت به محل برده فروشان رفتيم: مردى را ديدم كه بردگانى چند همراه داشت. به او گفتيم بردگانت را به ما نشان بده. او هفت كنيز آورد كه حضرت هيچ يك را نخواست و فرمود كنيز ديگرى بياور. برده فروش گفت جز يك كنيز بيمار كنيز ديگرى ندارم. حضرت فرمود: چه اشكال دارد كه آن را نيز به ما نشان دهى. برده فروش امتناع كرد و حضرت برگشت. روز بعد مرا فرستاده و فرمود همان كنيز بيمار را به هر قيمتى كه گفت خريدارى كن. من پيش او رفتم و مرد گفت كنيز را به كمتر از فلان مبلغ نمى فروشم. گفتم به همان قيمت او را خريدارم. مرد گفت از آن تو باشد و سپس پرسيد آن مردى كه ديروز همراه تو بود كه بود؟ گفتم مردى از بنى هاشم گفت از كدام خانواده بنى هاشم. گفتم بيش از اين اطلاع ندارم. مرد گفت من اين كنيز را از دورترين نقاط آفريقا خريده ام. زنى از اهل كتاب به من گفت اين دختر پيش تو چه مى كند؟ گفتم او را به كنيزى براى خود خريده ام. گفت سزاوار نيست كه اين كنيز نزد تو باشد، بلكه او بايد نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى پسرى آورد كه در مشرق و مغرب مانندش نباشد. هشام گويد: من او را پيش  امام بردم، پس از چندى حضرت رضا(عليه السلام) از او متولد گرديد.

كنيه امام هشتم، ابوالحسن مى باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مى گويند. مشهورترين لقب او رضا و القاب و عناوين ديگرى نيز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گويد امام جواد مى فرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانيد براى اينكه او پسنديده خدا بود در آسمان و پسنديده رسول و ائمه اطهار بود در زمين و همه از او خوشنود بودند و او را براى امامت پسنديدند.

بزنطى در ادامه مى گويد: عرض كردم مگر همه پدران شما پسنديده خدا و رسول و امامان نبوده اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در ميان آنها به اين نام ملقب گردانيدند؟ فرمود: براى اينكه از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدين جهت او را بدين اسم مخصوص گردانيدند.

حضرت دوران كودكى و جوانى را در مدينه طيبه كه مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى كرد و مستقيماً تحت تعليم و تربيت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربيتى را كه حضرت كاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سايه پدر زيست و از خرمن فيضش خوشه ها چيد. در اين مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذيرش مقام امامت كه منصب الهى است به ظهور رسانيد و پدرش نيز در دوران حيات خود مكرر بدين مطلب اشاره كرد و از بين تمام فرزندان خويش او را به فرمان الهى براى جانشينى خود معرفى كرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنيه، در خصوص اين دوران از زندگانى امام رضا چنين مى نويسد:

امام هشتم 35 سال در حيات پدر بزرگوارش زندگانى كرد كه قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشيد بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مباركش مى گذشت. امام رضا اين ظلم ها را مى ديد و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به كسى اظهار دارد. روزگار رضا بسيار شبيه به روزگار پدران او بود كه يك سر آن به على بن ابيطالب و طرف ديگرش متصل به ائمه اطهار(عليهم السلام)بود.

 امامت ثامن الحجج(ع)

امام به كسى گفته مى شود كه رياست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حكومت، بيان معارف و احكام دينى و رهبرى و ارشاد حيات معنوى مردم را به عهده مى گيرد. و در عقيده شيعه، چنين كسى بايد از جانب خدا تعيين و به مردم ابلاغ شود.

امام رضا(عليه السلام) خود در حديثى طولانى كه كلينى آن را در كافى نقل كرده صفات و ويژگى هايى رابراى امام بيان مى كند و اشاره مى كند كه منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نيز بايد از جانب خداوند تعيين و به وسيله پيامبر يا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنانكه امام اول، امير المؤمنين على(ع) مطابق آيه تبليغ در غدير خم به وسيله پيامبر اكرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نيز علاوه بر اينكه نبى گرامى برابر احاديث موجود در كتب فريقين با مشخصات كامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نيز امام بعد از خود را با نص صريح و قطعى معرفى مى كرده است.

امام كاظم نيز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا پس از خود تصريح فرموده بود، از جمله داوود رقى گويد: به موسى بن جعفر عرض كردم پدرم فداى تو باد، من به سن كهولت رسيده ام و مى ترسم پيش آمدى برايم روى دهد و ديگر شما را نبينم، لذا مى خواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهيد. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.

نصر بن قابوس مى گويد: به حضرت ابى ابراهيم، موسى بن جعفر(ع) عرض كردم كه من از پدرت (امام صادق) پرسيدم كه امام پس از شما كيست، شما را معرفى كرد و هنگامى كه آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراكنده شدند ولى من و يارانم به شما معتقد شديم، شما نيز امام پس از خود را به من معرفى فرمائيد. امام كاظم(ع) فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)

در عين حال با همه اين نصوصى كه به امامت حضرت رضا(ع) تصريح دارد، پاره اى از شيعيان و حتى نواب امام كاظم بعد از شهادت حضرت، از پذيرش امامت امام رضا(ع) استنكاف كردند و به اصطلاح در امام كاظم(ع) توقف كردند و به «واقفيه» مشهور شدند. اينان مى گفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلكه مانند عيسى بن مريم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مى گردد و بعد از وى هيچ امامى وجود نخواهد داشت. به همين جهت امامت امام رضا و جانشينى آن حضرت را نپذيرفتند و متأسفانه اكثر اينان كه چنين مى گفتند از بزرگان شيعه بودند. نويسنده معروف، هاشم معروف الحسينى در اين باره مى نويسد:

بيشتر منابع تأكيد دارند كه آنهايى كه در حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) توقف كردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامى ها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام كاظم بودند كه وفات آن حضرت را منكر شدند و مدعى شدند كه او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غيبتش از ميان قوم خود مانند غيبت موسى بن عمران است.

يكى ديگر از نويسندگان درباره علت توقف آنان چنين مى نويسد: امام موسى بن جعفر نمايندگانى داشت كه سهم امام و ماليات اسلامى شيعيان را به نيابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مى رساندند و يا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مى كردند. آنگاه كه امام كاظم(عليه السلام) در زندان هارون الرشيد به شهادت رسيد، نزد نمايندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جايى كه نزد زياد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار جمع شده بود و همين اموال موجبات لغزش و انحراف اين نمايندگان را بوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انكار كردند و اين دوستان فرصت طلب جريان انحرافى واقفيه را پى ريزى كردند.

يونس بن عبدالرحمن كه از شخصيت هاى بزرگ شيعى بود و در صحنه هاى علمى و مبارزاتى در مكتب اهل بيت عصمت، گامهاى بلنى را برداشته بود مى گويد:

چون اين حركت انحرافى را مشاهده كردم و براى من حقيقت امر مبنى بر انحراف واقفيه و اثبات امامت على بن موسى الرضا(عليه السلام) آشكار گرديد، به افشاگرى عليه اين باند دنيا پرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفيه بر حذر داشتم و به صراط مستقيم امامت كه در شخصيت با عظمت حضرت رضا(ع) تجلى يافته بود دعوت كردم. دو تن از رهبران جريان واقفيه، زياد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گيرى من اطلاع پيدا كردند طى پيامى به من اظهار داشتند كه اگر انگيزه ات  از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار براى من ضمانت كردند، به شرط آنكه از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نكنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روايت كرده ايم كه فرمود:

اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه، فان لم يفعل سلب نور الايمان:

هرگاه بدعت ها آشكار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است كه علم ودانش (حقيقت) خود را آشكار سازد و در صورتى كه چنين نكند نور ايمان از وى گرفته مى شود.

من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى كنم. در نتيجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشكارا بناى دشمنى با من گذاشتند.

منصور بن يونس برزج يكى ديگر از كسانى بود كه دنيادوستى و حب مال او را از مسير حقيقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماينده امام كاظم(ع) اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسيد، اموال را به جانشين آن حضرت، امام رضا(عليه السلام) تحويل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارك امام را تصاحب كرد. خود همين منصور بن يونس مى گويد:

روزى خدمت امام كاظم(ع) رسيدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آيا مى دانى مى خواهم چه مطلب جديدى را براى تو بگويم؟

عرض كردم. نه آقا نمى دانم.

فرمود: فرزندم على را وصى و جانشين بعد از خود قرار داده ام. پس به نزد او برو و اين جانشينى را به او تبريك بگو و نيز به او برسان كه اين كار به دستور من است. منصور بن يونس بر طبق دستور امام كاظم(ع) نزد حضرت رضا(ع) رفت و وصايت و خلافت آن حضرت را به وى تبريك گفت و در واقع با او بيعت كرد. ولى همين منصور برزج از كسانى بود كه بعد از شهادت موسى بن جعفر(ع) به خاطر تصاحب اموال فراوانى كه نزد او جمع گرديده بود بيعت شكنى كرد و امامت امام رضا(عليه السلام) را منكر شد.

طبرسى نيز سبب توقف و انكار فوت امام كاظم(ع) را از سوى واقفيه چنين مى نويسد: سبب ظاهرى اين اشكال تراشى ها طمع در اموال و امانت هايى بود كه در زمان زندانى بودن امام كاظم(ع) پيش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. اين موضوع، آنان را به انكار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انكار جانشينى براى وى و انكار نص در اين رابطه واداشت.

خود حضرت رضا(ع) در خصوص ابن سراج كه يكى از همين جماعت واقفيه بود، مى فرمايد: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گرديد، اين بود كه به مال فراوانى از پدرم كه نزد او بود تجاوز كرده و در حيات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزيدن ابن سراج هيچ دليلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.

و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأويل شد كه به درستى نشناخته بود ودانشش را نداشت. با اين حال تأويل خود را به مردم القاء كرد و بر سر آن لجاجت كرد.

امام رضا(ع) چندين بار با اينان مناظره كرد، تعدادى از آنها از ايده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زياد قندى، ابن سراج و ديگران نسبت به آن اصرار ورزيدند و امام ايشان را لعنت كرد. كشى در رجال خود بعضى از اين مناظرات را نقل كرده است.

 

پذيرش امامت حضرت رضا(عليه السلام) از جانب احمد بن موسى(عليه السلام)

يكى از برادران بلند مقام حضرت رضا(عليه السلام)، احمد بن موسى (عليه السلام) است (معروف به شاه چراغ مرقد شريفش در شيراز مى باشد) اين شخصيت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتّى پس از شايع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام)در مدينه، جمعى در مدينه به عنوان پذيرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(عليه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا كه «احمد بن موسى» داراى كرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصوّر مى كردند، امام بعد از امام كاظم(عليه السلام) اوست، با او به عنوان امام بيعت كردند، او از مردم بيعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه اى در نهايت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «اى مردم! شما همه با من بيعت كرديد، ولى بدانيد من با برادرم «على بن موسى(عليه السلام)» بيعت كرده ام، او امام و جانشين پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هرچه او به ما امر مى كند، اطاعت كنيم.»

همه حاضران سخن احمد بن موسى(عليه السلام) را پذيرفتند، و دسته جمعى از مسجد بيرون آمده در حالى كه احمد بن موسى(عليه السلام) در پيشاپيش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا(عليه السلام) رفتند و با آن حضرت بيعت كردند، امام رضا(عليه السلام)براى احمد بن موسى(عليه السلام)، دعا كرد، و احمد بن موسى(عليه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان كه حضرت رضا(عليه السلام) به سوى خراسان حركت نمود.

احمد بن موسى(عليه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدينه به قصد زيارت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)، از طريق فارس به سوى خراسان حركت نمودند، هنگامى كه «قتلغ خان» استاندار و نماينده مأمون در شيراز از ورود او به سوى شيراز، مطلع شد (با توجه به اين كه سياست مأمون نسبت به امام رضا(عليه السلام) و امامزادگان، تغيير كرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شيراز در محلى به نام «خان زينان» سر راه احمد بن موسى(عليه السلام) را گرفتند، بين حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در اين ميان يكى از ياران قتلغ خان فرياد زد: «اگر شما قصد ديدار حضرت رضا(عليه السلام) را داريد او از دنيا رفت». وقتى كه ياران احمد بن موسى(عليه السلام) چنين شنيدند از اطراف او پراكنده شدند، دشمنان آنها را تعقيب كرده و در شيراز در همانجا كه اكنون محل مرقد شريف احمد بن موسى(عليه السلام) است، او و عده اى از همراهانش را به شهادت رساندند.

به اين ترتيب اين امامزاده وارسته و بزرگ با كمال خلوص مردم را به پذيرفتن امامت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)فراخواند، و خود و همراهانش در راه ديدار برادر، به شهادت رسيدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشيع و محبت اهل بيت(عليهم السلام) را در دلهاى ايرانيان آن عصر، و اعصار ديگر پاشيد.

 

امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از امامت

مدت امامت حضرت رضا(عليه السلام) حدود 20 سال طول كشيد، كه 17 سال آن در مدينه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسيدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع كرد، و به تدريس و تكميل حوزه علميه جدش امام صادق(عليه السلام) پرداخت و در اين راستا گامهاى بزرگ و استوارى برداشت.

موقعيت امام رضا(عليه السلام) در مدينه، همه علما و شخصيتهاى سياسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشيدى بر قلبها مى تابيد، و تاريكيها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.

آن حضرت براى رفع مشكلات اجتماعى، فرهنگى و سياسى مردم، در همه امور دخالت مى كرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بى تفاوت نزيست، به ويژه در دو بعد فرهنگى و سياسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگويى با مأمون در خراسان فرمود:

و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فيه، فى النعمة عندى شيئاً و لقد كنت بالمدينة و كتابى ينفذ فى المشرق و المغرب، و لقد كنت اركب حمارى، و امرّ سكك المدينه، و ما بها اعزّمنّى، و ما كان بها احد يسألنى حاجة يمكننى قضاؤها له الاّ قضيتها له:

«اينكه من در اينجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده ام از نظر من هيچگونه بر موقعيت من افزوده نشده است، من در مدينه در موقعيتى بودم كه نامه ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مى خواندند) بر مركب خود سوار مى شدم، و در راههاى مدينه عبور مى كردم، هيچ كس در آنجا عزيزتر از من نبود، و هركسى حاجتى داشت و آن را از من مى طلبيد، تا حدّ توان نيازهاى نيازمندان را تأمين مى كردم.»

 

موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون

پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام) كه در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(عليه السلام) شروع شد، و با توجه به اينكه هارون (پنجمين خليفه عباسى) در سال 193 از دنيا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا(عليه السلام) معاصر اين زمان بود.

موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون، مانند موضعگيرى پدر بزرگوارش امام كاظم(عليه السلام)بود، و از اين موضع، كوچكترين عقب نشينى نكرد، در همين عصر، امامت خود را آشكار نمود، و اين خود اعلان آشكار بر ضدّ حكومت هارون بود، امام رضا(عليه السلام) هرگز حكومت هارون را تأييد نكرد، و چنانكه قبلاً ذكر شد، هرگونه كمك به دولت عباسيان را، تحريم نمود و صريحاً فرمود «كمك به آنها و كارمند شدن در ادارات آنها، و كوشش براى تأمين نيازهاى آنها معادل كفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان كبيره اى است كه نتيجه اش عذاب آتش دوزخ است.» براى اينكه موضعگيرى حضرت رضا(عليه السلام) را در برابر هارون به روشنى دريابيم، نظر شما را به روايات زير جلب مى كنم:

1 - صفوان بن يحيى مى گويد: پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام)، حضرت رضا(عليه السلام) درباره امامت خود صريحاً سخن گفت، ما از آشكار شدن اين امر، بر جان حضرت ترسيديم (كه مبادا هارون به او آسيب برساند) شخصى به امام رضا(عليه السلام)عرض كرد: «شما امر بسيار مهمى را آشكار نموديد، و ما ترس آن داريم كه از ناحيه اين طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»

امام رضا(عليه السلام) فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش كند ولى بر من راهى ندارد».

2 - محمد بن سنان يكى از دوستان حضرت رضا(عليه السلام) مى گويد: «به آن حضرت عرض كردم، شما بعداز پدرتان، امامت خود را آشكار ساختيد با اينكه از شمشير هارون خون مى چكد؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا بر اين كار جرأت داد، آنجا كه فرمود: «اگر ابوجهل از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيستم.»

و انا اقول لكم ان اخذ هارون من راسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام:

«اگر هارون از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من امام  نيستم.»

3 - در مورد ديگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا(عليه السلام) عرض كرد: «از اينكه امامت خود را آشكار نموده اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود: «اگر بترسم، آنها را يارى كرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را تهديد كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به او فرمود: «اگر از ناحيه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»... من نيز به شما مى گويم: اگر از ناحيه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»

به اين ترتيب حضرت رضا(عليه السلام) با كنايه اى رساتر از تصريح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و اين مطلب را آشكار ساخت كه ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است كه در هر عصرى به شكلى آشكار مى گردد.

4 - اباصلت هروى مى گويد: روزى حضرت رضا(عليه السلام) (در مدينه) در خانه اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امير مومنان هارون شما را مى خواهد،هم اكنون دعوت او را اجابت كن.»

حضرت رضا(عليه السلام) برخاست و به من فرمود: «هارون در چنين وقتى مرا نطلبيده مگر اينكه آسيبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمى تواند به من آسيبى برساند، به خاطر كلماتى (دعاهايى) كه جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من تعليم نموده».(كه به وسيله آن خودم را از گزند او حفظ مى كنم).

اباصلب مى گويد: همراه حضرت رضا(عليه السلام) نزد هارون رفتيم، ولى هنگامى كه در روبروى هارون قرار گرفتيم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ايم صد هزار درهم در اختيارت بگذارند، مبلغ نياز اهل خانه و بستگانت را براى ما بنويس، اكنون اگر مى خواهى به سوى بستگانت بازگرد».

هنگامى كه امام رضا از نزد هارون به سوى خانه اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا(عليه السلام)نگاه مى كرد و گفت: «من تصميمى داشتم ولى خداوند اراده ديگرى داشت، و اراده خدا بهتر است».

 


 

گفتگوى امام رضا(عليه السلام) با جاثليق

جاثليق كه از علماى دين مسيح(عليه السلام) بود با متكلمين اسلامى به گفتگو و مناظره مى پرداخت و مى گفت: ما و شما همگى متفق بر نبوت عيسى(عليه السلام) مسيح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستيم ولى در نبوت پيغمبر اسلام بين ما و شما اختلاف است و همگى متفق هستيم كه از دنيا رفته است. پس چه دليلى داريد كه آن حضرت پيامبر بوده است؟ متكلمين اسلامى متحير ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا(عليه السلام) و مأمون عباسى حاضر گرديد و به حضرت عرض كرد، نظر شما درباره عيسى(عليه السلام) و كتاب او چيست؟ حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: من اقرار به نبوت و كتاب عيسايى دارم كه اقرار به نبوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نموده و امت خويش را بشارت داده است و به عيسايى كه اقرار به نبوت آن حضرت نكرده است كافر هستم.

سپس فرمود: اى نصرانى ما به عيسى(عليه السلام) كه ايمان به محمد(صلى الله عليه وآله) داشت ايمان داريم ولى يك نقص داشت كه نماز و روزه بسيار كم بجا مى آورد.

جاثليق گفت: به خدا قسم عيسى(عليه السلام) همواره صائم النهار و قائم الليل بود.

حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: براى چه كسى به جا مى آورد؟

جاثليق ساكت شد. (زيرا آنها معتقد به خدايى عيسى(عليه السلام) بودند و اگر عيسى(عليه السلام) خدا بود براى چه كسى عبادت مى كرد؟)

جاثليق به حضرت عرض كرد: كسى كه مرده را زنده كند و اكمه و ابرص (كور مادرزاد و پيس) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: يسع نيز همين كارها را مى كرد. بر روى آب راه مى رفت و اكمه و ابرص را شفا مى داد و حزقيل نيز 35 هزار نفر را پس از مرگ 60 ساله زنده نمود و قومى از بنى اسرائيل خارج از بلاد خويش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاك كرد، و خداوند به پيامبرى از پيامبرانش امر كرد كه بر استخوانهاى مرده آنها بعداز چندين سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگويد: به اذن خدا زنده شويد و آنها نيز زنده شدند. و قصه ابراهيم و پرندگان را در قرآن ذكر كرده است كه: فصر هن اليك و داستان موسى(عليه السلام) را كه واختار موسى ذكر نمود زيرا آنها مى گفتند: لن نومن لك حتى نرى الله جهرة پس سوخته شدند و بعداز آن موسى آنها را زنده نمود و قريش نيز از حضرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درخواست نمودند كه آنها را زنده كند. سپس فرمود: تورات و انجيل و قرآن و زبور اين مطلب را م

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:, توسط fatemeh -zahra-maryam-fayza-zahra |

 
 
 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 

 

 

ولادت

امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بنا به نقل كلينى و شيخ مفيد در يازدهم ذيقعده سال 148 هـ ق در مدينه منوره تولد يافت. پدرش موسى بن جعفر(عليه السلام) و مادرش نجمه خاتون بود. گويند نجمه را آغاز تكتم مى ناميدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شيخ مفيد و كلينى از هشام بن احمد نقل كرده اند كه گفت:

حضرت موسى بن جعفر به من فرمود: آيا خبر دارى كه كسى از برده فروشان مغرب آمده باشد؟ گفتم نه. حضرت فرمود: چرا آمده است، بيا نزد او رويم. به اتفاق حضرت به محل برده فروشان رفتيم: مردى را ديدم كه بردگانى چند همراه داشت. به او گفتيم بردگانت را به ما نشان بده. او هفت كنيز آورد كه حضرت هيچ يك را نخواست و فرمود كنيز ديگرى بياور. برده فروش گفت جز يك كنيز بيمار كنيز ديگرى ندارم. حضرت فرمود: چه اشكال دارد كه آن را نيز به ما نشان دهى. برده فروش امتناع كرد و حضرت برگشت. روز بعد مرا فرستاده و فرمود همان كنيز بيمار را به هر قيمتى كه گفت خريدارى كن. من پيش او رفتم و مرد گفت كنيز را به كمتر از فلان مبلغ نمى فروشم. گفتم به همان قيمت او را خريدارم. مرد گفت از آن تو باشد و سپس پرسيد آن مردى كه ديروز همراه تو بود كه بود؟ گفتم مردى از بنى هاشم گفت از كدام خانواده بنى هاشم. گفتم بيش از اين اطلاع ندارم. مرد گفت من اين كنيز را از دورترين نقاط آفريقا خريده ام. زنى از اهل كتاب به من گفت اين دختر پيش تو چه مى كند؟ گفتم او را به كنيزى براى خود خريده ام. گفت سزاوار نيست كه اين كنيز نزد تو باشد، بلكه او بايد نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى پسرى آورد كه در مشرق و مغرب مانندش نباشد. هشام گويد: من او را پيش  امام بردم، پس از چندى حضرت رضا(عليه السلام) از او متولد گرديد.

كنيه امام هشتم، ابوالحسن مى باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مى گويند. مشهورترين لقب او رضا و القاب و عناوين ديگرى نيز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گويد امام جواد مى فرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانيد براى اينكه او پسنديده خدا بود در آسمان و پسنديده رسول و ائمه اطهار بود در زمين و همه از او خوشنود بودند و او را براى امامت پسنديدند.

بزنطى در ادامه مى گويد: عرض كردم مگر همه پدران شما پسنديده خدا و رسول و امامان نبوده اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در ميان آنها به اين نام ملقب گردانيدند؟ فرمود: براى اينكه از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدين جهت او را بدين اسم مخصوص گردانيدند.

حضرت دوران كودكى و جوانى را در مدينه طيبه كه مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى كرد و مستقيماً تحت تعليم و تربيت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربيتى را كه حضرت كاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سايه پدر زيست و از خرمن فيضش خوشه ها چيد. در اين مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذيرش مقام امامت كه منصب الهى است به ظهور رسانيد و پدرش نيز در دوران حيات خود مكرر بدين مطلب اشاره كرد و از بين تمام فرزندان خويش او را به فرمان الهى براى جانشينى خود معرفى كرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنيه، در خصوص اين دوران از زندگانى امام رضا چنين مى نويسد:

امام هشتم 35 سال در حيات پدر بزرگوارش زندگانى كرد كه قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشيد بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مباركش مى گذشت. امام رضا اين ظلم ها را مى ديد و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به كسى اظهار دارد. روزگار رضا بسيار شبيه به روزگار پدران او بود كه يك سر آن به على بن ابيطالب و طرف ديگرش متصل به ائمه اطهار(عليهم السلام)بود.

 امامت ثامن الحجج(ع)

امام به كسى گفته مى شود كه رياست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حكومت، بيان معارف و احكام دينى و رهبرى و ارشاد حيات معنوى مردم را به عهده مى گيرد. و در عقيده شيعه، چنين كسى بايد از جانب خدا تعيين و به مردم ابلاغ شود.

امام رضا(عليه السلام) خود در حديثى طولانى كه كلينى آن را در كافى نقل كرده صفات و ويژگى هايى رابراى امام بيان مى كند و اشاره مى كند كه منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نيز بايد از جانب خداوند تعيين و به وسيله پيامبر يا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنانكه امام اول، امير المؤمنين على(ع) مطابق آيه تبليغ در غدير خم به وسيله پيامبر اكرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نيز علاوه بر اينكه نبى گرامى برابر احاديث موجود در كتب فريقين با مشخصات كامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نيز امام بعد از خود را با نص صريح و قطعى معرفى مى كرده است.

امام كاظم نيز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا پس از خود تصريح فرموده بود، از جمله داوود رقى گويد: به موسى بن جعفر عرض كردم پدرم فداى تو باد، من به سن كهولت رسيده ام و مى ترسم پيش آمدى برايم روى دهد و ديگر شما را نبينم، لذا مى خواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهيد. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.

نصر بن قابوس مى گويد: به حضرت ابى ابراهيم، موسى بن جعفر(ع) عرض كردم كه من از پدرت (امام صادق) پرسيدم كه امام پس از شما كيست، شما را معرفى كرد و هنگامى كه آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراكنده شدند ولى من و يارانم به شما معتقد شديم، شما نيز امام پس از خود را به من معرفى فرمائيد. امام كاظم(ع) فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)

در عين حال با همه اين نصوصى كه به امامت حضرت رضا(ع) تصريح دارد، پاره اى از شيعيان و حتى نواب امام كاظم بعد از شهادت حضرت، از پذيرش امامت امام رضا(ع) استنكاف كردند و به اصطلاح در امام كاظم(ع) توقف كردند و به «واقفيه» مشهور شدند. اينان مى گفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلكه مانند عيسى بن مريم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مى گردد و بعد از وى هيچ امامى وجود نخواهد داشت. به همين جهت امامت امام رضا و جانشينى آن حضرت را نپذيرفتند و متأسفانه اكثر اينان كه چنين مى گفتند از بزرگان شيعه بودند. نويسنده معروف، هاشم معروف الحسينى در اين باره مى نويسد:

بيشتر منابع تأكيد دارند كه آنهايى كه در حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) توقف كردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامى ها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام كاظم بودند كه وفات آن حضرت را منكر شدند و مدعى شدند كه او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غيبتش از ميان قوم خود مانند غيبت موسى بن عمران است.

يكى ديگر از نويسندگان درباره علت توقف آنان چنين مى نويسد: امام موسى بن جعفر نمايندگانى داشت كه سهم امام و ماليات اسلامى شيعيان را به نيابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مى رساندند و يا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مى كردند. آنگاه كه امام كاظم(عليه السلام) در زندان هارون الرشيد به شهادت رسيد، نزد نمايندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جايى كه نزد زياد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دينار جمع شده بود و همين اموال موجبات لغزش و انحراف اين نمايندگان را بوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انكار كردند و اين دوستان فرصت طلب جريان انحرافى واقفيه را پى ريزى كردند.

يونس بن عبدالرحمن كه از شخصيت هاى بزرگ شيعى بود و در صحنه هاى علمى و مبارزاتى در مكتب اهل بيت عصمت، گامهاى بلنى را برداشته بود مى گويد:

چون اين حركت انحرافى را مشاهده كردم و براى من حقيقت امر مبنى بر انحراف واقفيه و اثبات امامت على بن موسى الرضا(عليه السلام) آشكار گرديد، به افشاگرى عليه اين باند دنيا پرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفيه بر حذر داشتم و به صراط مستقيم امامت كه در شخصيت با عظمت حضرت رضا(ع) تجلى يافته بود دعوت كردم. دو تن از رهبران جريان واقفيه، زياد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گيرى من اطلاع پيدا كردند طى پيامى به من اظهار داشتند كه اگر انگيزه ات  از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نياز مى كنيم و ده هزار دينار براى من ضمانت كردند، به شرط آنكه از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نكنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق و امام باقر روايت كرده ايم كه فرمود:

اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان يظهر علمه، فان لم يفعل سلب نور الايمان:

هرگاه بدعت ها آشكار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است كه علم ودانش (حقيقت) خود را آشكار سازد و در صورتى كه چنين نكند نور ايمان از وى گرفته مى شود.

من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى كنم. در نتيجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشكارا بناى دشمنى با من گذاشتند.

منصور بن يونس برزج يكى ديگر از كسانى بود كه دنيادوستى و حب مال او را از مسير حقيقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماينده امام كاظم(ع) اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسيد، اموال را به جانشين آن حضرت، امام رضا(عليه السلام) تحويل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارك امام را تصاحب كرد. خود همين منصور بن يونس مى گويد:

روزى خدمت امام كاظم(ع) رسيدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آيا مى دانى مى خواهم چه مطلب جديدى را براى تو بگويم؟

عرض كردم. نه آقا نمى دانم.

فرمود: فرزندم على را وصى و جانشين بعد از خود قرار داده ام. پس به نزد او برو و اين جانشينى را به او تبريك بگو و نيز به او برسان كه اين كار به دستور من است. منصور بن يونس بر طبق دستور امام كاظم(ع) نزد حضرت رضا(ع) رفت و وصايت و خلافت آن حضرت را به وى تبريك گفت و در واقع با او بيعت كرد. ولى همين منصور برزج از كسانى بود كه بعد از شهادت موسى بن جعفر(ع) به خاطر تصاحب اموال فراوانى كه نزد او جمع گرديده بود بيعت شكنى كرد و امامت امام رضا(عليه السلام) را منكر شد.

طبرسى نيز سبب توقف و انكار فوت امام كاظم(ع) را از سوى واقفيه چنين مى نويسد: سبب ظاهرى اين اشكال تراشى ها طمع در اموال و امانت هايى بود كه در زمان زندانى بودن امام كاظم(ع) پيش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. اين موضوع، آنان را به انكار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انكار جانشينى براى وى و انكار نص در اين رابطه واداشت.

خود حضرت رضا(ع) در خصوص ابن سراج كه يكى از همين جماعت واقفيه بود، مى فرمايد: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گرديد، اين بود كه به مال فراوانى از پدرم كه نزد او بود تجاوز كرده و در حيات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزيدن ابن سراج هيچ دليلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.

و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأويل شد كه به درستى نشناخته بود ودانشش را نداشت. با اين حال تأويل خود را به مردم القاء كرد و بر سر آن لجاجت كرد.

امام رضا(ع) چندين بار با اينان مناظره كرد، تعدادى از آنها از ايده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زياد قندى، ابن سراج و ديگران نسبت به آن اصرار ورزيدند و امام ايشان را لعنت كرد. كشى در رجال خود بعضى از اين مناظرات را نقل كرده است.

 

پذيرش امامت حضرت رضا(عليه السلام) از جانب احمد بن موسى(عليه السلام)

يكى از برادران بلند مقام حضرت رضا(عليه السلام)، احمد بن موسى (عليه السلام) است (معروف به شاه چراغ مرقد شريفش در شيراز مى باشد) اين شخصيت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتّى پس از شايع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام)در مدينه، جمعى در مدينه به عنوان پذيرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(عليه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا كه «احمد بن موسى» داراى كرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصوّر مى كردند، امام بعد از امام كاظم(عليه السلام) اوست، با او به عنوان امام بيعت كردند، او از مردم بيعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه اى در نهايت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود: «اى مردم! شما همه با من بيعت كرديد، ولى بدانيد من با برادرم «على بن موسى(عليه السلام)» بيعت كرده ام، او امام و جانشين پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است كه هرچه او به ما امر مى كند، اطاعت كنيم.»

همه حاضران سخن احمد بن موسى(عليه السلام) را پذيرفتند، و دسته جمعى از مسجد بيرون آمده در حالى كه احمد بن موسى(عليه السلام) در پيشاپيش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا(عليه السلام) رفتند و با آن حضرت بيعت كردند، امام رضا(عليه السلام)براى احمد بن موسى(عليه السلام)، دعا كرد، و احمد بن موسى(عليه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان كه حضرت رضا(عليه السلام) به سوى خراسان حركت نمود.

احمد بن موسى(عليه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدينه به قصد زيارت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)، از طريق فارس به سوى خراسان حركت نمودند، هنگامى كه «قتلغ خان» استاندار و نماينده مأمون در شيراز از ورود او به سوى شيراز، مطلع شد (با توجه به اين كه سياست مأمون نسبت به امام رضا(عليه السلام) و امامزادگان، تغيير كرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شيراز در محلى به نام «خان زينان» سر راه احمد بن موسى(عليه السلام) را گرفتند، بين حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در اين ميان يكى از ياران قتلغ خان فرياد زد: «اگر شما قصد ديدار حضرت رضا(عليه السلام) را داريد او از دنيا رفت». وقتى كه ياران احمد بن موسى(عليه السلام) چنين شنيدند از اطراف او پراكنده شدند، دشمنان آنها را تعقيب كرده و در شيراز در همانجا كه اكنون محل مرقد شريف احمد بن موسى(عليه السلام) است، او و عده اى از همراهانش را به شهادت رساندند.

به اين ترتيب اين امامزاده وارسته و بزرگ با كمال خلوص مردم را به پذيرفتن امامت برادرش حضرت رضا(عليه السلام)فراخواند، و خود و همراهانش در راه ديدار برادر، به شهادت رسيدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشيع و محبت اهل بيت(عليهم السلام) را در دلهاى ايرانيان آن عصر، و اعصار ديگر پاشيد.

 

امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از امامت

مدت امامت حضرت رضا(عليه السلام) حدود 20 سال طول كشيد، كه 17 سال آن در مدينه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

امام رضا(عليه السلام) در مدينه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسيدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع كرد، و به تدريس و تكميل حوزه علميه جدش امام صادق(عليه السلام) پرداخت و در اين راستا گامهاى بزرگ و استوارى برداشت.

موقعيت امام رضا(عليه السلام) در مدينه، همه علما و شخصيتهاى سياسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشيدى بر قلبها مى تابيد، و تاريكيها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.

آن حضرت براى رفع مشكلات اجتماعى، فرهنگى و سياسى مردم، در همه امور دخالت مى كرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بى تفاوت نزيست، به ويژه در دو بعد فرهنگى و سياسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگويى با مأمون در خراسان فرمود:

و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فيه، فى النعمة عندى شيئاً و لقد كنت بالمدينة و كتابى ينفذ فى المشرق و المغرب، و لقد كنت اركب حمارى، و امرّ سكك المدينه، و ما بها اعزّمنّى، و ما كان بها احد يسألنى حاجة يمكننى قضاؤها له الاّ قضيتها له:

«اينكه من در اينجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده ام از نظر من هيچگونه بر موقعيت من افزوده نشده است، من در مدينه در موقعيتى بودم كه نامه ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مى خواندند) بر مركب خود سوار مى شدم، و در راههاى مدينه عبور مى كردم، هيچ كس در آنجا عزيزتر از من نبود، و هركسى حاجتى داشت و آن را از من مى طلبيد، تا حدّ توان نيازهاى نيازمندان را تأمين مى كردم.»

 

موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون

پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام) كه در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا(عليه السلام) شروع شد، و با توجه به اينكه هارون (پنجمين خليفه عباسى) در سال 193 از دنيا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا(عليه السلام) معاصر اين زمان بود.

موضعگيرى امام رضا(عليه السلام) در برابر هارون، مانند موضعگيرى پدر بزرگوارش امام كاظم(عليه السلام)بود، و از اين موضع، كوچكترين عقب نشينى نكرد، در همين عصر، امامت خود را آشكار نمود، و اين خود اعلان آشكار بر ضدّ حكومت هارون بود، امام رضا(عليه السلام) هرگز حكومت هارون را تأييد نكرد، و چنانكه قبلاً ذكر شد، هرگونه كمك به دولت عباسيان را، تحريم نمود و صريحاً فرمود «كمك به آنها و كارمند شدن در ادارات آنها، و كوشش براى تأمين نيازهاى آنها معادل كفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان كبيره اى است كه نتيجه اش عذاب آتش دوزخ است.» براى اينكه موضعگيرى حضرت رضا(عليه السلام) را در برابر هارون به روشنى دريابيم، نظر شما را به روايات زير جلب مى كنم:

1 - صفوان بن يحيى مى گويد: پس از شهادت امام كاظم(عليه السلام)، حضرت رضا(عليه السلام) درباره امامت خود صريحاً سخن گفت، ما از آشكار شدن اين امر، بر جان حضرت ترسيديم (كه مبادا هارون به او آسيب برساند) شخصى به امام رضا(عليه السلام)عرض كرد: «شما امر بسيار مهمى را آشكار نموديد، و ما ترس آن داريم كه از ناحيه اين طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»

امام رضا(عليه السلام) فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش كند ولى بر من راهى ندارد».

2 - محمد بن سنان يكى از دوستان حضرت رضا(عليه السلام) مى گويد: «به آن حضرت عرض كردم، شما بعداز پدرتان، امامت خود را آشكار ساختيد با اينكه از شمشير هارون خون مى چكد؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرا بر اين كار جرأت داد، آنجا كه فرمود: «اگر ابوجهل از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيستم.»

و انا اقول لكم ان اخذ هارون من راسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام:

«اگر هارون از سر من يك لاخه مو بگيرد، گواهى دهيد كه من امام  نيستم.»

3 - در مورد ديگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا(عليه السلام) عرض كرد: «از اينكه امامت خود را آشكار نموده اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»

آن حضرت در پاسخ فرمود: «اگر بترسم، آنها را يارى كرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را تهديد كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به او فرمود: «اگر از ناحيه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»... من نيز به شما مى گويم: اگر از ناحيه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»

به اين ترتيب حضرت رضا(عليه السلام) با كنايه اى رساتر از تصريح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و اين مطلب را آشكار ساخت كه ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است كه در هر عصرى به شكلى آشكار مى گردد.

4 - اباصلت هروى مى گويد: روزى حضرت رضا(عليه السلام) (در مدينه) در خانه اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امير مومنان هارون شما را مى خواهد،هم اكنون دعوت او را اجابت كن.»

حضرت رضا(عليه السلام) برخاست و به من فرمود: «هارون در چنين وقتى مرا نطلبيده مگر اينكه آسيبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمى تواند به من آسيبى برساند، به خاطر كلماتى (دعاهايى) كه جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من تعليم نموده».(كه به وسيله آن خودم را از گزند او حفظ مى كنم).

اباصلب مى گويد: همراه حضرت رضا(عليه السلام) نزد هارون رفتيم، ولى هنگامى كه در روبروى هارون قرار گرفتيم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ايم صد هزار درهم در اختيارت بگذارند، مبلغ نياز اهل خانه و بستگانت را براى ما بنويس، اكنون اگر مى خواهى به سوى بستگانت بازگرد».

هنگامى كه امام رضا از نزد هارون به سوى خانه اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا(عليه السلام)نگاه مى كرد و گفت: «من تصميمى داشتم ولى خداوند اراده ديگرى داشت، و اراده خدا بهتر است».

 


 

گفتگوى امام رضا(عليه السلام) با جاثليق

جاثليق كه از علماى دين مسيح(عليه السلام) بود با متكلمين اسلامى به گفتگو و مناظره مى پرداخت و مى گفت: ما و شما همگى متفق بر نبوت عيسى(عليه السلام) مسيح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستيم ولى در نبوت پيغمبر اسلام بين ما و شما اختلاف است و همگى متفق هستيم كه از دنيا رفته است. پس چه دليلى داريد كه آن حضرت پيامبر بوده است؟ متكلمين اسلامى متحير ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا(عليه السلام) و مأمون عباسى حاضر گرديد و به حضرت عرض كرد، نظر شما درباره عيسى(عليه السلام) و كتاب او چيست؟ حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: من اقرار به نبوت و كتاب عيسايى دارم كه اقرار به نبوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نموده و امت خويش را بشارت داده است و به عيسايى كه اقرار به نبوت آن حضرت نكرده است كافر هستم.

سپس فرمود: اى نصرانى ما به عيسى(عليه السلام) كه ايمان به محمد(صلى الله عليه وآله) داشت ايمان داريم ولى يك نقص داشت كه نماز و روزه بسيار كم بجا مى آورد.

جاثليق گفت: به خدا قسم عيسى(عليه السلام) همواره صائم النهار و قائم الليل بود.

حضرت رضا(عليه السلام) فرمود: براى چه كسى به جا مى آورد؟

جاثليق ساكت شد. (زيرا آنها معتقد به خدايى عيسى(عليه السلام) بودند و اگر عيسى(عليه السلام) خدا بود براى چه كسى عبادت مى كرد؟)

جاثليق به حضرت عرض كرد: كسى كه مرده را زنده كند و اكمه و ابرص (كور مادرزاد و پيس) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: يسع نيز همين كارها را مى كرد. بر روى آب راه مى رفت و اكمه و ابرص را شفا مى داد و حزقيل نيز 35 هزار نفر را پس از مرگ 60 ساله زنده نمود و قومى از بنى اسرائيل خارج از بلاد خويش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاك كرد، و خداوند به پيامبرى از پيامبرانش امر كرد كه بر استخوانهاى مرده آنها بعداز چندين سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگويد: به اذن خدا زنده شويد و آنها نيز زنده شدند. و قصه ابراهيم و پرندگان را در قرآن ذكر كرده است كه: فصر هن اليك و داستان موسى(عليه السلام) را كه واختار موسى ذكر نمود زيرا آنها مى گفتند: لن نومن لك حتى نرى الله جهرة پس سوخته شدند و بعداز آن موسى آنها را زنده نمود و قريش نيز از حضرت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درخواست نمودند كه آنها را زنده كند. سپس فرمود: تورات و انجيل و قرآن و زبور اين مطلب را م